عشق یا قتل پارت ۱۵ قسمت ۲
ارت ۱۵ ق ۲ : خیلی احساسی گفت - چیشد؟نمیخوای پیش بریم؟ ....کلامی نتونستم به زبون بیارم.....حرارت وجودش بدجوری بدنمو فرا گرفته بود.....دهنم باز بود و هوا رو از اطراف میطلبید..... سرش رو به پارچه ای ک به سرم بسته بود نزدیک کرد......فاصله ای باهاش نداشت.....شاید یک میلیمتر....ولی لمسش نکرده بود بود .....آروم گفت - الان نمیتونی پا پس بکشی! خودشو نزدیک لبهام کرد و نیشخند کجی زد - این قلب کوچولوت یه چیز دیگه میگه ......- تو شروع کن! بی اختیار به سمت لبهاش هجوم بردم....نمیفهمیدم چیکار میکنم.....یا چرا بوسیدن لبهاش برام لذت بخش بود .....فقط ....فقط دوست داشتم باهاش جلو برم.....شاید به خاطر ضربان قلبم....یا حس گمشده ام بهش ..نمیدونم!....دستش کمرم رو نوازش میکرد و باسنم رو گاهی دست میزد ( ودف 😐🙄 الان دلم میخواد بگم تو ک هیچی ازش یادت نمیاد چطور یکی اینطوری بهت دست میزنه فقط باهاش پیش میری😐 باید بگم بهتون این گاهی اوقات ممکنه خودش نفهمه داره چیکار میکنه 😐).. بعد بوسه های طولانی دیگه لبام گز گز میکرد ...... فاصله ای بین لبامون اینجا کرد
- بقیش تو خونه انجام میدیم.....بیا باید برگردیم
از دستم گرفت و بلندم کرد.....خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم......چشمام رو به زمین دوخته بودم.....گوه خوردم بهش اجازه دادم.....نباید باهاش پیش میرفتم.....اصلن از کجا بفهمم اون .......آممم یعنی من....قبل اینا با اون رابطه داشتم؟...... اووهههه.......اگه داشتم ک ....اگه الان ببرتم خونه......اوففف خدا میدونه میخواد چیکارم کنه..........از در خروجی گذشتیم و با صدایی از حرکت ایستاد ...... کسی اسم تهیونگ رو صدا میکرد و به ما نزدیک میشد
تهیونگ... بیا ولش کن!
دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند........به طرف اون فرد نگاه کردم.......حرفی زد ک باعث شد بایستم
یارو.....ا/ت همسر منه!
تهیونگ ک دید وایستادم پرسید
- چرا ایستادی؟
- بقیش تو خونه انجام میدیم.....بیا باید برگردیم
از دستم گرفت و بلندم کرد.....خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم......چشمام رو به زمین دوخته بودم.....گوه خوردم بهش اجازه دادم.....نباید باهاش پیش میرفتم.....اصلن از کجا بفهمم اون .......آممم یعنی من....قبل اینا با اون رابطه داشتم؟...... اووهههه.......اگه داشتم ک ....اگه الان ببرتم خونه......اوففف خدا میدونه میخواد چیکارم کنه..........از در خروجی گذشتیم و با صدایی از حرکت ایستاد ...... کسی اسم تهیونگ رو صدا میکرد و به ما نزدیک میشد
تهیونگ... بیا ولش کن!
دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند........به طرف اون فرد نگاه کردم.......حرفی زد ک باعث شد بایستم
یارو.....ا/ت همسر منه!
تهیونگ ک دید وایستادم پرسید
- چرا ایستادی؟
۳۸.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۰