عشق یا قتل پ ۱۸ ق ۳
پ ۱۸ ق ۳ : نگاهی برانداز بهش انداختم...چ.چی؟....اون .... آقای می وونگ؟؟؟
سعی کردم خودمو آزاد کنم......ولی
می وونگ...دختر! من تا اینجا نقشه کشیدم! نمیتونی فرار کنی!
آمپول رو تزریق کرد ..... چشمام سیاه شد.....تهیونگ رو دیدم ک میومد طرفم
( راوی ) می وونگ ا/ت رو ک بیهوش بود داد دست یکی از آدماش و به طرف تهیونگ نگاه کرد
می وونگ .... جلو نیا ببر کیم!......اگه یه قدم دیگه بیای میگم بکشنش!
تهیونگ وایستاد.....چشمایی ک همواره با غرور همراه بود.....اینبار از ترس اینکه ا/ت رو از دست بده خیس شده بود.....آتیشی ک زربه ی مالی وحشت ناکی بهش زده بود رو فراموش کرده بود.....الان....تهیونگ...فقط...فکر ا/ت بود! ...... با اینکه سرش داد کشیده بود......و بهش گفته بود تو ا/ ت نیستی ..... قلبش....تپ تپ تپ ..... فقط برای ا/ت میتپید......عشق همیشگیش! .
می وونگ...نمیای جلو!
درحالی ک با اسلحه روی ا/ت نشونه گرفته بود از اون محوطه خارج شد تهیونگ دوید ..... خواست سوار ماشینش بشه ک بره دنبالشون....ماشین رو روشن کرد ولی ماشین زره ای تکون نخورد....پیاده شد و نگاهی به چرخ ماشین انداخت.....سوراخشون کرده بودن.....سرشو به طرف بقیه ماشینا چرخوند....همشون پنچر بودن.....از حرص زربه ای به بدنه ی ماشینش زد......اونقدری اون زربه قوی بود فرورفته گی ای روی ماشین ایجاد کرد.......سرشو به زیر کرد و چشماشو بهم فشرد
+ چیزی نیست!....ا/ت خیلی قویه! قویه......جونگ کوکک جونگ کوککک
حرف جونگ کوک رو با حرص صدا میکرد.....سرشو بالا کرد و اسلحشو به دستش گرفت.....نمیفهمید......چیکار میکرد؟ .... حتی خودشم متوجه نبود!.....اونقدری نگران ا/ت بود ک خون جلوی چشماش رو گرفته بود.....
سعی کردم خودمو آزاد کنم......ولی
می وونگ...دختر! من تا اینجا نقشه کشیدم! نمیتونی فرار کنی!
آمپول رو تزریق کرد ..... چشمام سیاه شد.....تهیونگ رو دیدم ک میومد طرفم
( راوی ) می وونگ ا/ت رو ک بیهوش بود داد دست یکی از آدماش و به طرف تهیونگ نگاه کرد
می وونگ .... جلو نیا ببر کیم!......اگه یه قدم دیگه بیای میگم بکشنش!
تهیونگ وایستاد.....چشمایی ک همواره با غرور همراه بود.....اینبار از ترس اینکه ا/ت رو از دست بده خیس شده بود.....آتیشی ک زربه ی مالی وحشت ناکی بهش زده بود رو فراموش کرده بود.....الان....تهیونگ...فقط...فکر ا/ت بود! ...... با اینکه سرش داد کشیده بود......و بهش گفته بود تو ا/ ت نیستی ..... قلبش....تپ تپ تپ ..... فقط برای ا/ت میتپید......عشق همیشگیش! .
می وونگ...نمیای جلو!
درحالی ک با اسلحه روی ا/ت نشونه گرفته بود از اون محوطه خارج شد تهیونگ دوید ..... خواست سوار ماشینش بشه ک بره دنبالشون....ماشین رو روشن کرد ولی ماشین زره ای تکون نخورد....پیاده شد و نگاهی به چرخ ماشین انداخت.....سوراخشون کرده بودن.....سرشو به طرف بقیه ماشینا چرخوند....همشون پنچر بودن.....از حرص زربه ای به بدنه ی ماشینش زد......اونقدری اون زربه قوی بود فرورفته گی ای روی ماشین ایجاد کرد.......سرشو به زیر کرد و چشماشو بهم فشرد
+ چیزی نیست!....ا/ت خیلی قویه! قویه......جونگ کوکک جونگ کوککک
حرف جونگ کوک رو با حرص صدا میکرد.....سرشو بالا کرد و اسلحشو به دستش گرفت.....نمیفهمید......چیکار میکرد؟ .... حتی خودشم متوجه نبود!.....اونقدری نگران ا/ت بود ک خون جلوی چشماش رو گرفته بود.....
۸۰.۱k
۰۳ مرداد ۱۴۰۰