قلب نوشته🕊4
قلب نوشته🕊4
ازار دهنده بود..چرا فراموش نکردم آن چشمان ستاره دارش را..؟
چه کرد با قلبِ سنگیه من؟
نمیتواند حقیقی باشد .فکر میکنم تنها گمان و خیال بود آن مکالمه و دیدار کوتاه..
اما امان از دست این جهان
صدای خودش بود.من گرمایش را حس میکردم .
وقتی نگاهم با چشمان گیرایش قفل شد قلبم همچون رودی پر تلاطم به جوش و خروش افتاد
لبخندی دلربا با ترکیب دلنشین چشمانش تحویلم داد و مکالمه ی جادویی گذشته را یاد اوری کرد
باورم نمیشد.حال او شده بود فردی از افراد کلاسه درس
کسی که در کل آن روز ها به جای سخنان دبیران، درسه عاشقی کردن را از چشمانش می آموختم ...
او بود که عشق را ذره ذره به قلب خسته ام تزریق میکرد...
ازار دهنده بود..چرا فراموش نکردم آن چشمان ستاره دارش را..؟
چه کرد با قلبِ سنگیه من؟
نمیتواند حقیقی باشد .فکر میکنم تنها گمان و خیال بود آن مکالمه و دیدار کوتاه..
اما امان از دست این جهان
صدای خودش بود.من گرمایش را حس میکردم .
وقتی نگاهم با چشمان گیرایش قفل شد قلبم همچون رودی پر تلاطم به جوش و خروش افتاد
لبخندی دلربا با ترکیب دلنشین چشمانش تحویلم داد و مکالمه ی جادویی گذشته را یاد اوری کرد
باورم نمیشد.حال او شده بود فردی از افراد کلاسه درس
کسی که در کل آن روز ها به جای سخنان دبیران، درسه عاشقی کردن را از چشمانش می آموختم ...
او بود که عشق را ذره ذره به قلب خسته ام تزریق میکرد...
۱.۲k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.