بیبی فراری
#بیبی_فراری
تکپارتی
#درخواستی
(از زبان ا/ت)
بعد از پیاده شدن از ماشین سوییچو تو جیبم گذاشتم و به داخل رفتم
مین با دیدنم لبخند پهنی زد و شروع به دست زدن کرد..:
_ملکه رانندگی.. کارتو عالی انجام دادی..
پوزخندی زدمو رو کاناپه ولو شدم..
بعد از گذاشتن لیوان قهوه روی میز روبه روم خودشم نشست و ثابت شد..
_اون پسره سراغتو میگرفت..
همونی که هفته پیش از بوسان اوردمش؟
_آره.. دنبالت میگشت..
نفس کلافه ای کشیدم:
زیادی گیره..
با کنجکاوی دستاشو قفل هم کرد:
_چیکارت داره؟
ابروهامو بالا دادم:
به تو ربطی داره؟
_خیل خب بابا... نخور حالا..
با شنیدن صدای در، درحالی که بلند میشد گفت:
_احتمال میدم خودش باشه..
چشمامو بستم و بلند شدم..
دست به سرش کن.. از پنجره میرم..
و بدون توجه به صدا کردنای اون، به بیرون پریدم..
.
.
برای بار هزارم صدای گوشیم خراش انداخت رو اعصابی که نداشتم..
اوففف سمج تر ازین آدم تو عمرم ندیدم..
بدون تغییری توی سرعت ماشین، گوشیرو بالا اوردم و جوابشو دادم..
چیه؟
صدای نفس های عصبیش و صداهای بوقی که میشد فهمید از رانندگی افتضاحشه به گوشم رسید..
_صبر کن ا/ت... باید با هم حرف بزنیم..!
پوفی کردم و دریفت کوتاهی کشیدم.. بعد ازینکه خاک بلند شد دوباره با سرعت کم شروع به حرکت کردم..
بیا جئون.. بیا.. قول میدم اگه تونستی بگیریم.. امشب تمامو کمال در اختیارت باشم..
فاک آرومی زیر لب گفت و با غیض دنده ماشینو عوض کرد..
هی.. آروم مستر.. چرا سر دنده خالی میکنی!!
همون لحظه نوری رو پشت سرم حس کردم که بلافاصله به کنارم رسید، داشت به جدول نزدیکم میکرد..
لعنتی..
سرعتمو کم کردم تا که چرخید و جلوم ایستاد..
فورا روی ترمز زدم و با خشم به چهره عرق در لذت و شیطونش خیره شدم..
چشمکی زد و از پشت تلفن آروم پچ زد..:
خب بیبی فراری..نظرت چیه بدون دعوا پیاده شی و به قولت عمل کنی؟!
حمایتا کم شده 😕
قول میدم اگه این تکپارتی به ۴0 لایک و ۱۵۰کامنت برسه یه سه پارتی و پارت جدید از فیکو بزارم اونم خیلیی زوددد
تکپارتی
#درخواستی
(از زبان ا/ت)
بعد از پیاده شدن از ماشین سوییچو تو جیبم گذاشتم و به داخل رفتم
مین با دیدنم لبخند پهنی زد و شروع به دست زدن کرد..:
_ملکه رانندگی.. کارتو عالی انجام دادی..
پوزخندی زدمو رو کاناپه ولو شدم..
بعد از گذاشتن لیوان قهوه روی میز روبه روم خودشم نشست و ثابت شد..
_اون پسره سراغتو میگرفت..
همونی که هفته پیش از بوسان اوردمش؟
_آره.. دنبالت میگشت..
نفس کلافه ای کشیدم:
زیادی گیره..
با کنجکاوی دستاشو قفل هم کرد:
_چیکارت داره؟
ابروهامو بالا دادم:
به تو ربطی داره؟
_خیل خب بابا... نخور حالا..
با شنیدن صدای در، درحالی که بلند میشد گفت:
_احتمال میدم خودش باشه..
چشمامو بستم و بلند شدم..
دست به سرش کن.. از پنجره میرم..
و بدون توجه به صدا کردنای اون، به بیرون پریدم..
.
.
برای بار هزارم صدای گوشیم خراش انداخت رو اعصابی که نداشتم..
اوففف سمج تر ازین آدم تو عمرم ندیدم..
بدون تغییری توی سرعت ماشین، گوشیرو بالا اوردم و جوابشو دادم..
چیه؟
صدای نفس های عصبیش و صداهای بوقی که میشد فهمید از رانندگی افتضاحشه به گوشم رسید..
_صبر کن ا/ت... باید با هم حرف بزنیم..!
پوفی کردم و دریفت کوتاهی کشیدم.. بعد ازینکه خاک بلند شد دوباره با سرعت کم شروع به حرکت کردم..
بیا جئون.. بیا.. قول میدم اگه تونستی بگیریم.. امشب تمامو کمال در اختیارت باشم..
فاک آرومی زیر لب گفت و با غیض دنده ماشینو عوض کرد..
هی.. آروم مستر.. چرا سر دنده خالی میکنی!!
همون لحظه نوری رو پشت سرم حس کردم که بلافاصله به کنارم رسید، داشت به جدول نزدیکم میکرد..
لعنتی..
سرعتمو کم کردم تا که چرخید و جلوم ایستاد..
فورا روی ترمز زدم و با خشم به چهره عرق در لذت و شیطونش خیره شدم..
چشمکی زد و از پشت تلفن آروم پچ زد..:
خب بیبی فراری..نظرت چیه بدون دعوا پیاده شی و به قولت عمل کنی؟!
حمایتا کم شده 😕
قول میدم اگه این تکپارتی به ۴0 لایک و ۱۵۰کامنت برسه یه سه پارتی و پارت جدید از فیکو بزارم اونم خیلیی زوددد
۲۳.۷k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.