یین و یانگ (پارت ۷)
۲ ساعت بعد)
از یه جایی به بعد باید پیاده می رفتم و شیب تندی داشت . آییییی پاهام خیلی درد می کنن! دیگه نمیتونم راه برم . تا اینجا که کسی خونه واسه اجاره نذاشته . وایسادم ببینم ... یکی اونجاست ! بدو بدو رفتم با شماره ای که نوشته بودن تماس گرفتم (قبلا سیمکارت کره ای خریده ) . یه خونه ی دو طبقه بود . بعد چند دقیقه یه خانم میانسال با لبخند از طبقه ی بالا اومد پایین . (از این به بعد مثلا دارن کره ای حرف میزنن😅) گفتم : سلام خانومه گفت : سلام . برای اجاره خونه اومدی؟ گفتم : بله. گفت : خب قیمت ....... هستش . (از قیمتا خبر ندارم😐) مشکلی نداری ؟ گفتم : نه خوبه . گفت : میخوای خونه رو ببینی؟
گفتم : اگه میشه بله . رفتیم داخل و خونه رو دیدیم ، خونه ی نقلی و قشنگی بود . برای من خوب بود . صاحب خونه گفت : برای چقدر میمونی؟ گفتم : راستش معلوم نیست . هر موقع خواستم برم برم بهتون خبر میدم . پول رو از کیف در آوردم بهش دادم .
نگاهی بهم کرد و گفت : نمیخوره کره ای باشی . گفتم: بله ، همین ۲ ساعت پیش رسیدم کره . لبخندی زد و گفت : به کره خوش اومدی . گفتم ممنونم. کلید خونه رو بهم داد و خداحافظی کرد رفت . چمدونم رو باز کردم و وسایلام رو داخل کمد گذاشتم . نمیدونم چطور شد که یه ساعت گذشت . دیگه موقع ناهاره ، وای که چقدر گرسنمه. یهو در زدن ، یعنی کی بود ؟ رفتم درو باز کردم دیدم صاحب خونه س . یه ظرف غذا دستش بود . گفت : سلام ، حدس زدم گرسنه باشی . برات یه غذای کره ای معروف پختم . امیدوارم خوشت بیاد . گفتم : سلام ، خیلی ممنون . خداحافظی کرد و رفت . خیلی خوشحال شدم . غذا بوی خیلی خوبی می داد . فوری نشستم ظرف غذا رو باز کردم ، حای چاپستیک هم برام گذاشته بود! شروع کردم به خوردن ... چقدر خوشمزه س ! غذا که تموم شد ، ظرف هارو شستم و کنار گذاشتم . بباسام رو عوض کردم که برم بیرون ، یه سری کار اداری داشتم . باید توی مدرسه هم ثبت نام می کردم . رفتم بیرون و به سمت اداره حرکت کردم .
(۷ ساعت بعد)
وای کارم خیلی طول کشید ، دارم میمیرم از خستگی . توی راه برگشت یه رستوران دیدم و تصمیم گرفتم همون جا شام بخورم . وقتی سیر شدم و اومدم بیرون ، یه شیرینی فروشی دیدم که بوی خوبی ازش بیرون میومد . رفتم داخل و یکم شیرینی خریدم . برگشتم خونه و توی ظرف صاحب خونه شیرینی گذاشتم و براش بردم . خوشحال شد و تشکر کرد . رفتم که بخوابم ، داشتم از خستگی تلف می شدم . اون شب با فکرام خوابم برد .
از یه جایی به بعد باید پیاده می رفتم و شیب تندی داشت . آییییی پاهام خیلی درد می کنن! دیگه نمیتونم راه برم . تا اینجا که کسی خونه واسه اجاره نذاشته . وایسادم ببینم ... یکی اونجاست ! بدو بدو رفتم با شماره ای که نوشته بودن تماس گرفتم (قبلا سیمکارت کره ای خریده ) . یه خونه ی دو طبقه بود . بعد چند دقیقه یه خانم میانسال با لبخند از طبقه ی بالا اومد پایین . (از این به بعد مثلا دارن کره ای حرف میزنن😅) گفتم : سلام خانومه گفت : سلام . برای اجاره خونه اومدی؟ گفتم : بله. گفت : خب قیمت ....... هستش . (از قیمتا خبر ندارم😐) مشکلی نداری ؟ گفتم : نه خوبه . گفت : میخوای خونه رو ببینی؟
گفتم : اگه میشه بله . رفتیم داخل و خونه رو دیدیم ، خونه ی نقلی و قشنگی بود . برای من خوب بود . صاحب خونه گفت : برای چقدر میمونی؟ گفتم : راستش معلوم نیست . هر موقع خواستم برم برم بهتون خبر میدم . پول رو از کیف در آوردم بهش دادم .
نگاهی بهم کرد و گفت : نمیخوره کره ای باشی . گفتم: بله ، همین ۲ ساعت پیش رسیدم کره . لبخندی زد و گفت : به کره خوش اومدی . گفتم ممنونم. کلید خونه رو بهم داد و خداحافظی کرد رفت . چمدونم رو باز کردم و وسایلام رو داخل کمد گذاشتم . نمیدونم چطور شد که یه ساعت گذشت . دیگه موقع ناهاره ، وای که چقدر گرسنمه. یهو در زدن ، یعنی کی بود ؟ رفتم درو باز کردم دیدم صاحب خونه س . یه ظرف غذا دستش بود . گفت : سلام ، حدس زدم گرسنه باشی . برات یه غذای کره ای معروف پختم . امیدوارم خوشت بیاد . گفتم : سلام ، خیلی ممنون . خداحافظی کرد و رفت . خیلی خوشحال شدم . غذا بوی خیلی خوبی می داد . فوری نشستم ظرف غذا رو باز کردم ، حای چاپستیک هم برام گذاشته بود! شروع کردم به خوردن ... چقدر خوشمزه س ! غذا که تموم شد ، ظرف هارو شستم و کنار گذاشتم . بباسام رو عوض کردم که برم بیرون ، یه سری کار اداری داشتم . باید توی مدرسه هم ثبت نام می کردم . رفتم بیرون و به سمت اداره حرکت کردم .
(۷ ساعت بعد)
وای کارم خیلی طول کشید ، دارم میمیرم از خستگی . توی راه برگشت یه رستوران دیدم و تصمیم گرفتم همون جا شام بخورم . وقتی سیر شدم و اومدم بیرون ، یه شیرینی فروشی دیدم که بوی خوبی ازش بیرون میومد . رفتم داخل و یکم شیرینی خریدم . برگشتم خونه و توی ظرف صاحب خونه شیرینی گذاشتم و براش بردم . خوشحال شد و تشکر کرد . رفتم که بخوابم ، داشتم از خستگی تلف می شدم . اون شب با فکرام خوابم برد .
۶.۷k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.