فن فیک : out of breath "پارت ۱۲"
--
دو ماه گذشته و تنها کسی که اصلا بهش فکر نمیکردم جونگکوکه اما سعی میکردم به تهیونگ هم فکر نکنم ، فقط وقتی که از خواب بیدار میشم ، ظهر ها ، شب ها قبل از خواب و ... آره! حتی بیشتر از خودم بهش فکر میکنم
در اتاق باز شد و تهیونگ وارد اتاق مشترکمون شد
خیلی خسته بود خودش و پرتاب کرد رو تخت و آهی کشید
+چی شده؟
-نمیدونم، اصلا حالم خوب نیست ، گلو سوزش دارم و تب و ...
+مریض شدی
-آره فکر کنم
دستم و گذاشتم روی پیشونیش و از ترس هینی کشیدم
+داری میسوزی. هزار بار بهت گفتم وقتی میری کلاب لباس گرم بپوش ، زمستونای سگی کره میدونی چطوریه که
-برات مهمم؟
+..خب...معلومه.. که ...مهمی
گوشیش زنگ خورد
تهیونگ: تو جواب بده
گوشی رو جواب دادم که صدای جین و شنیدم ! بعد از دوماه ...
جین: تهیونگا امروز داریم میایم خونَت.
+من...سورا ام.
جین: اه سورا تویی؟ چه عجب اون نامزدت گذاشت باهامون حرف بزنی
+نامزدَم؟
-اره تهیونگ گفت که بهت درخواست ازدواج داده و تو هم دیگه نمیخوای ما رو ببینی ، مشکلی نیست اجازه میدی بیایم اونجا؟
اخمی به تهیونگ کردم و زیر لبی گفتم: چرا انقدر بهشون دروغ میگی؟ دارن میان اینجا
تهیونگ: بگو بیان
با خوشحالی خندیدم: قبوله جین هیونگ بیاید
جین خوشحال شد و گفت: تا نیم ساعت دیگه اونجاییم چیز دیگه ای لازم نداری؟
تهیونگ: بهشون بگو کوک رو نیارَن
سورا: نه چیزی لازم ندارم. خداحافظ
قطع کردم و گوشی رو گذاشتم رو میز
تهیونگ: بهت چی گفتم؟ به حرفم گوش نمیدی ها؟چطور میتونی...
+من دیگه عاشقش نیستم
لبخند بی جونی زد و گفت: عاشقش نیستی؟
+نه. فهمیدم که فقط یه حس بچه گونه بوده ، من عاشقش نیستم
خواست چیزی بگه اما عطسه بلندی کرد
سورا: تو همینجا بمون من زود برمیگردم
از اتاق خارج شدم و رفتم تو آشپزخونه
به لِنا گفتم: گفته بودم برام سوپ درست کنید ، چیزی ازش مونده؟
لِنا: بله خانم
یه کاسه طلایی رنگ و پر از سوپ کرد و توی سینی گذاشت
سورا: یه لیوان اب و یه قرص سرماخوردگی هم بهم بده
لنا: چیزی شده؟
سورا: نه چیزی نشده فقط رئیسِ حواس پرتتون مریض شده
لنا از کشو ها یه بسته قرص برداشت و بعد از گذاشتن حوله و آب و قرص ها توی سینی ، سینی رو برداشتم و دوباره برگشتم توی اتاق
چشماش و بسته بود و دستش و روی صورتش گذاشته بود
سورا: بلند شو ، میتونی بشینی؟
به چوبِ تخت تکیه داد
تهیونگ: اونقدرا هم حالم بد نیست
سورا: خوبه ، حوصله نگهداری کردن از یه بچه دیگه رو ندارم
تهیونگ: ما..که.... بچه ای نداریم
+یوناتان
-اوه درسته ، ولی داری من و با یه سگ مقایسه میکنی؟ بعدشم من که چند وقته گذاشتمش خونه دوستم !
کاسه ی سوپ و تو دستام گرفتم: باید این و بخوری!
تهیونگ: مجبور نیستم ، یه قطره ام ازش نمیخورم
+اگر بگم مجبوری چی؟
-خب... نمیدونم ، باید همه شو بخورم؟
+مجبوری!
-یاااا اون مزه زهرمار میده
قاشق و پر از سوپ کردم و به سمت دهنش گرفتم. موهای ابریشمیش و از جلوی چشماش زد کنار و با اخم مشغول خوردن سوپِش شد ، فکر میکردم یه بچه روبرومه.
بعد از اینکه سوپ تموم شد کاسه ی خالی رو گذاشتم روی میز و گفتم: آفرین
تهیونگ: من بچه خوبی بودم! جایزَم چیه؟
خم شدم و بوسه ی کوچیکی روی پیشونیش گذاشتم.
با تعجب بهم خیره شده بود.
سورا: اگر میخوای جایزه های بیشتری بگیری باید بیشتر به حرفم گوش کنی
خندید و گفت: چشم مامان !
+من مامانت نیستم ، این قرصم بخور و انقدر لوس نشو زود باش
---
با شنیدن صدای زنگ به سمت در دوییدم
لنا: خانم در و باز کنم؟
سورا: نمیخواد عزیزم خودم باز میکنم
در و باز کردم که اومدن تو
نامجون: اون روز که با تهیونگ سوار ماشین شدی هیچوقت برنگشتی فکر کردم دزدیدت
لبخندی تحویلش دادم
سورا: برو بشین هیونگ
جونگکوک بغلم کرد و سرش و روی شونه هام گذاشت
جونگکوک: دلم برات تنگ شده بود!
زود پسش زدم که با تعجب نگاهم کرد
+منم دلم برات تنگ شده بود...
خندید و چشمکی زد و بعدش روی کاناپه ولو شد
جیمین همونطور که ازم رد میشد مشتی به بازوم زد: هنوزم کیوتی ! بگو ببینم نامزدِ عجولت اذیتت نکرد؟
+نه... اون خیلی خوبه
جیمین: خوبه !
کنار جونگکوک نشست و با دست کوبید روی پای جونگکوک
جیمین: خب میگفتی جونگکوکا ، سایزش چَنده؟
جونگکوک: من زیر 85 پیدا نمیکنم میدونی که
نامجون: اوهههه شماره این لیدی زیبا رو به منم بدید
جیمین: به حرفش گوش نده جونگکوکا
و بعد دعوایی بینشون افتاد
آیگو اینا نمیخوان آدم بشن
سورا: چرا معتطلید؟ بیاید تو
هرسه شون بعد از سلام و یه بغل گرم نشستن
تهیونگ تو چهارچوب در ظاهر شد و بعد از بغل کردن پسرا کنارشون نشست
جیمین: به نظر خوب نمیای تِه! چیزی شده؟
تهیونگ افتاد رو سرفه کردن که با تعجب پرسیدن: خوبی؟
--
next part=35 like :)
دو ماه گذشته و تنها کسی که اصلا بهش فکر نمیکردم جونگکوکه اما سعی میکردم به تهیونگ هم فکر نکنم ، فقط وقتی که از خواب بیدار میشم ، ظهر ها ، شب ها قبل از خواب و ... آره! حتی بیشتر از خودم بهش فکر میکنم
در اتاق باز شد و تهیونگ وارد اتاق مشترکمون شد
خیلی خسته بود خودش و پرتاب کرد رو تخت و آهی کشید
+چی شده؟
-نمیدونم، اصلا حالم خوب نیست ، گلو سوزش دارم و تب و ...
+مریض شدی
-آره فکر کنم
دستم و گذاشتم روی پیشونیش و از ترس هینی کشیدم
+داری میسوزی. هزار بار بهت گفتم وقتی میری کلاب لباس گرم بپوش ، زمستونای سگی کره میدونی چطوریه که
-برات مهمم؟
+..خب...معلومه.. که ...مهمی
گوشیش زنگ خورد
تهیونگ: تو جواب بده
گوشی رو جواب دادم که صدای جین و شنیدم ! بعد از دوماه ...
جین: تهیونگا امروز داریم میایم خونَت.
+من...سورا ام.
جین: اه سورا تویی؟ چه عجب اون نامزدت گذاشت باهامون حرف بزنی
+نامزدَم؟
-اره تهیونگ گفت که بهت درخواست ازدواج داده و تو هم دیگه نمیخوای ما رو ببینی ، مشکلی نیست اجازه میدی بیایم اونجا؟
اخمی به تهیونگ کردم و زیر لبی گفتم: چرا انقدر بهشون دروغ میگی؟ دارن میان اینجا
تهیونگ: بگو بیان
با خوشحالی خندیدم: قبوله جین هیونگ بیاید
جین خوشحال شد و گفت: تا نیم ساعت دیگه اونجاییم چیز دیگه ای لازم نداری؟
تهیونگ: بهشون بگو کوک رو نیارَن
سورا: نه چیزی لازم ندارم. خداحافظ
قطع کردم و گوشی رو گذاشتم رو میز
تهیونگ: بهت چی گفتم؟ به حرفم گوش نمیدی ها؟چطور میتونی...
+من دیگه عاشقش نیستم
لبخند بی جونی زد و گفت: عاشقش نیستی؟
+نه. فهمیدم که فقط یه حس بچه گونه بوده ، من عاشقش نیستم
خواست چیزی بگه اما عطسه بلندی کرد
سورا: تو همینجا بمون من زود برمیگردم
از اتاق خارج شدم و رفتم تو آشپزخونه
به لِنا گفتم: گفته بودم برام سوپ درست کنید ، چیزی ازش مونده؟
لِنا: بله خانم
یه کاسه طلایی رنگ و پر از سوپ کرد و توی سینی گذاشت
سورا: یه لیوان اب و یه قرص سرماخوردگی هم بهم بده
لنا: چیزی شده؟
سورا: نه چیزی نشده فقط رئیسِ حواس پرتتون مریض شده
لنا از کشو ها یه بسته قرص برداشت و بعد از گذاشتن حوله و آب و قرص ها توی سینی ، سینی رو برداشتم و دوباره برگشتم توی اتاق
چشماش و بسته بود و دستش و روی صورتش گذاشته بود
سورا: بلند شو ، میتونی بشینی؟
به چوبِ تخت تکیه داد
تهیونگ: اونقدرا هم حالم بد نیست
سورا: خوبه ، حوصله نگهداری کردن از یه بچه دیگه رو ندارم
تهیونگ: ما..که.... بچه ای نداریم
+یوناتان
-اوه درسته ، ولی داری من و با یه سگ مقایسه میکنی؟ بعدشم من که چند وقته گذاشتمش خونه دوستم !
کاسه ی سوپ و تو دستام گرفتم: باید این و بخوری!
تهیونگ: مجبور نیستم ، یه قطره ام ازش نمیخورم
+اگر بگم مجبوری چی؟
-خب... نمیدونم ، باید همه شو بخورم؟
+مجبوری!
-یاااا اون مزه زهرمار میده
قاشق و پر از سوپ کردم و به سمت دهنش گرفتم. موهای ابریشمیش و از جلوی چشماش زد کنار و با اخم مشغول خوردن سوپِش شد ، فکر میکردم یه بچه روبرومه.
بعد از اینکه سوپ تموم شد کاسه ی خالی رو گذاشتم روی میز و گفتم: آفرین
تهیونگ: من بچه خوبی بودم! جایزَم چیه؟
خم شدم و بوسه ی کوچیکی روی پیشونیش گذاشتم.
با تعجب بهم خیره شده بود.
سورا: اگر میخوای جایزه های بیشتری بگیری باید بیشتر به حرفم گوش کنی
خندید و گفت: چشم مامان !
+من مامانت نیستم ، این قرصم بخور و انقدر لوس نشو زود باش
---
با شنیدن صدای زنگ به سمت در دوییدم
لنا: خانم در و باز کنم؟
سورا: نمیخواد عزیزم خودم باز میکنم
در و باز کردم که اومدن تو
نامجون: اون روز که با تهیونگ سوار ماشین شدی هیچوقت برنگشتی فکر کردم دزدیدت
لبخندی تحویلش دادم
سورا: برو بشین هیونگ
جونگکوک بغلم کرد و سرش و روی شونه هام گذاشت
جونگکوک: دلم برات تنگ شده بود!
زود پسش زدم که با تعجب نگاهم کرد
+منم دلم برات تنگ شده بود...
خندید و چشمکی زد و بعدش روی کاناپه ولو شد
جیمین همونطور که ازم رد میشد مشتی به بازوم زد: هنوزم کیوتی ! بگو ببینم نامزدِ عجولت اذیتت نکرد؟
+نه... اون خیلی خوبه
جیمین: خوبه !
کنار جونگکوک نشست و با دست کوبید روی پای جونگکوک
جیمین: خب میگفتی جونگکوکا ، سایزش چَنده؟
جونگکوک: من زیر 85 پیدا نمیکنم میدونی که
نامجون: اوهههه شماره این لیدی زیبا رو به منم بدید
جیمین: به حرفش گوش نده جونگکوکا
و بعد دعوایی بینشون افتاد
آیگو اینا نمیخوان آدم بشن
سورا: چرا معتطلید؟ بیاید تو
هرسه شون بعد از سلام و یه بغل گرم نشستن
تهیونگ تو چهارچوب در ظاهر شد و بعد از بغل کردن پسرا کنارشون نشست
جیمین: به نظر خوب نمیای تِه! چیزی شده؟
تهیونگ افتاد رو سرفه کردن که با تعجب پرسیدن: خوبی؟
--
next part=35 like :)
۵۸.۱k
۱۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.