forbidden love part 1
صدای برخورد قطره های بارون قطع شده بود و تنها چیزی که سکوت اتاق رو می شکست صدای کشیده شدن مداد روی کاغذ بود.
دست هاش بدون اراده ی خودش تصویر شخصی رو میکشیدند که با گذشت ۲ سال هنوز هم توی سرش بود. با صدای در اتاق، حرکات مدادش رو متوقف کرد و دفتر رو بست.
با صدایی که مطمئن نبود ویکتور شنیده یا نه لب زد:
-بیا تو
پسر ریزجسه سریع وارد اتاق شد و به فلیکس اجازه نداد تا چهره ی خوشحال و پرانرژیش رو نشون بده.
-پدرت گفت بری دیدنش
-فهمیدم
نمیدونست پدرش ایندفعه برای چی میخواد ببینتش و همین استرسش رو بیشتر میکرد. با اینکه کار اشباهی انجام نداده بود اما باز هم میترسید. دقیقا مثل بچه ای که تمام سوال های امتحانش رو درست جواب داده اما زمانی که کارنامه میگیره استرس داره و از واکنش پدر و مادرش میترسه.
با رسیدن به اتاق پدرش تمام تلاش هاش برای آروم کردن خودش هدر رفت.
تقه ای به در اتاق زد و بعد از شنیدن صدای پدرش وارد اتاق شد.
دست هاش بدون اراده ی خودش تصویر شخصی رو میکشیدند که با گذشت ۲ سال هنوز هم توی سرش بود. با صدای در اتاق، حرکات مدادش رو متوقف کرد و دفتر رو بست.
با صدایی که مطمئن نبود ویکتور شنیده یا نه لب زد:
-بیا تو
پسر ریزجسه سریع وارد اتاق شد و به فلیکس اجازه نداد تا چهره ی خوشحال و پرانرژیش رو نشون بده.
-پدرت گفت بری دیدنش
-فهمیدم
نمیدونست پدرش ایندفعه برای چی میخواد ببینتش و همین استرسش رو بیشتر میکرد. با اینکه کار اشباهی انجام نداده بود اما باز هم میترسید. دقیقا مثل بچه ای که تمام سوال های امتحانش رو درست جواب داده اما زمانی که کارنامه میگیره استرس داره و از واکنش پدر و مادرش میترسه.
با رسیدن به اتاق پدرش تمام تلاش هاش برای آروم کردن خودش هدر رفت.
تقه ای به در اتاق زد و بعد از شنیدن صدای پدرش وارد اتاق شد.
۳.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.