44 Part
از زبان ا/ت:
بالاخره موفق شدم. اینکه چجوری بهش بفهمونم رو موندم. دست تهیونگ رو محکم گرفته بودم. نمیخواستم ازش جدا بشم.
تهیونگ: ا/ت بیا کنارم بشین.
ا/ت: باشه باشه
از زبان ا/ت:
دستش رو محکم فشار دادم و توی چشماش زل زدم. میتونستم جوابی که نمیتونه بر زبون بیاره رو توی چشماش ببینم. باید آروم باشم.
از زبان تهیونگ:
مطمین شدم که کوک بزور ا/ت رو اینجا نگه داشته. فقط میتونستم فعلا بهش بگم که آرامش داشته باشه. کوک اینجا آدمای زیادی داره. نمیتونم همینجوری ببرمش بیرون. گوشیم رو در اوردم و به جیمین پیام دادم که یکم از افرادم رو جمع کنه و بیاره اینجا.
تهیونگ: چه خبر از شرکت؟
انگار که تو فکر بود و با حرفم تازه به خودش اومد.
کوک: چی؟ آره آرهه خوبه
تهیونگ: امروز به نظر حالت خوب نیست.
کوک: خوبم.
کوک: ا/ت میای بالا؟ باهات حرف دارم.
از زبان ا/ت:
اونموقع بود که بازو تهیونگ رو گرفتم.
تهیونگ: کوک بعدا هم وقت هست برای حرف زدن. راستی ا/ت بچت چند ماهشه؟
ا/ت: چی؟ دیگه میشه شیش ماهش.
از زبان تهیونگ:
بچه منم باید میشد شیش ماهش. عجیبه.
تهیونگ: آهان.
از زبان ا/ت:
تا چندین دقیقه سکوت بود. کسی حرفی نمیزد. به چهره هرکدوم که نگاه میکردم کاملا واضح بود که میخواستن یه چیزی بگن تا جو رو عوض کنن ولی انگار کلمات هم قادر نبودن. اوضاع کاملا ریخته بود بهم ولی بدتر از همه حالت چهره تهیونگ بود. انگار از یه چیزی متعجب شده بود. توی فکر بودم که صدای پیام اومد. برای تهیونگ بود.
از زبان تهیونگ:
جیمین رسیده بود یک خیابون اونورتر. دیگه وقتش شده بود.
تهیونگ: دیگه وقتشه بریم.
کوک: کجا؟
تهیونگ: ا/ت بلند شو باید بریم.
رفتیم روبروی در.
کوک: زن منو کجا میبری؟ ( داد )
رفتم سمتش و چونش رو گرفتم.
تهیونگ: زن تو نیست. ا/ت برو بیرون. شاید کارم یکم طول بکشه.
ا/ت: منم میمونم.
تهیونگ: گفتم برو.
کوک: کافیه بری بیرون دو تا پات رو میشکنم میندازم جلوی سگم.
تهیونگ: خفه شو عوضی ( داد )
یه مشت توی صوتش زدم.
تهیونگ: ا/ت خواهش میکنم برو بیرون.
ا/ت: اگه اتفاقی برات بیوفته چی؟
تهیونگ: نترس هیچی نمیشه. یه خیابون اونورتر، چند نفر منتظرتن. سوار ماشین شو.
از زبان ا/ت:
کوک بلند شد و اومد سمتم. تفنگشو دراورد و کنار مغزم گرفت.
کوک: من ترسی از مردن ندارم ولی قبلش اول ا/ت رو میکشم بعدم خودم رو.
تهیونگ هم تفنگش رو دراورد و سمت کوک گرفت.
تهیونگ: ولی قبلش باید من رو بکشی.
کوک: با کمال میل.
یه تیر به سمت تهیونگ پرتاب کرد که به شونش خورد.
گریه میکردم و جیغ میکشیدم.
ا/ت: خواهش میکنم تهیونگ. برو. اون با تو کاری نداره. التماست میکنم. اون فقط من رو میخواددد.
دستشو روی شونش گرفته بود ولی از جاش تکون نخورد. همونطور تفنگ رو سمت کوک گرفته بود.
کوک: رابطه تو و ا/ت چیه؟؟؟ چرا به خاطرش چنین کاری میکنی؟
تهیونگ: اون زنم بود. مامان بچمه. کسی که واسش حاضرم هرکاری کنم. یه زمانی باهم بودیم ولی نشد برای خودم نگهش دارم. شاید نتونستم زیاد بهش عشق بورزم ولی حالا میتونم بهش ثابت کنم.
ا/ت: تهیونگ
از زبان ا/ت:
اون کی فهمید؟ دستمو جلوی دهنم گرفته بودم و فقط گریه میکردم.
روی زمین افتادم. نفسم بالا نمیومد.
ا/ت: تو میدونستی؟
تهیونگ: الان یادم اومد لعنتی. چرا؟؟؟؟
ا/ت: خواهش میکنم تهیونگ بروو.
سرمو روی دستام گرفتم.
کوک: حالا که اونم اعتراف کرد. کی رو انتخاب میکنی؟
چرا؟ تهیونگ دیگه توان نداشت. دیگه جونی براش نمونده بود. نمیتونست دربرابر کوک مبارزه کنه. به چشمای منتظرش نگاه کردم. چشماش بی شک قشنگترین چیزی هست که تاحالا دیدم.
...
لایک
❤️
بالاخره موفق شدم. اینکه چجوری بهش بفهمونم رو موندم. دست تهیونگ رو محکم گرفته بودم. نمیخواستم ازش جدا بشم.
تهیونگ: ا/ت بیا کنارم بشین.
ا/ت: باشه باشه
از زبان ا/ت:
دستش رو محکم فشار دادم و توی چشماش زل زدم. میتونستم جوابی که نمیتونه بر زبون بیاره رو توی چشماش ببینم. باید آروم باشم.
از زبان تهیونگ:
مطمین شدم که کوک بزور ا/ت رو اینجا نگه داشته. فقط میتونستم فعلا بهش بگم که آرامش داشته باشه. کوک اینجا آدمای زیادی داره. نمیتونم همینجوری ببرمش بیرون. گوشیم رو در اوردم و به جیمین پیام دادم که یکم از افرادم رو جمع کنه و بیاره اینجا.
تهیونگ: چه خبر از شرکت؟
انگار که تو فکر بود و با حرفم تازه به خودش اومد.
کوک: چی؟ آره آرهه خوبه
تهیونگ: امروز به نظر حالت خوب نیست.
کوک: خوبم.
کوک: ا/ت میای بالا؟ باهات حرف دارم.
از زبان ا/ت:
اونموقع بود که بازو تهیونگ رو گرفتم.
تهیونگ: کوک بعدا هم وقت هست برای حرف زدن. راستی ا/ت بچت چند ماهشه؟
ا/ت: چی؟ دیگه میشه شیش ماهش.
از زبان تهیونگ:
بچه منم باید میشد شیش ماهش. عجیبه.
تهیونگ: آهان.
از زبان ا/ت:
تا چندین دقیقه سکوت بود. کسی حرفی نمیزد. به چهره هرکدوم که نگاه میکردم کاملا واضح بود که میخواستن یه چیزی بگن تا جو رو عوض کنن ولی انگار کلمات هم قادر نبودن. اوضاع کاملا ریخته بود بهم ولی بدتر از همه حالت چهره تهیونگ بود. انگار از یه چیزی متعجب شده بود. توی فکر بودم که صدای پیام اومد. برای تهیونگ بود.
از زبان تهیونگ:
جیمین رسیده بود یک خیابون اونورتر. دیگه وقتش شده بود.
تهیونگ: دیگه وقتشه بریم.
کوک: کجا؟
تهیونگ: ا/ت بلند شو باید بریم.
رفتیم روبروی در.
کوک: زن منو کجا میبری؟ ( داد )
رفتم سمتش و چونش رو گرفتم.
تهیونگ: زن تو نیست. ا/ت برو بیرون. شاید کارم یکم طول بکشه.
ا/ت: منم میمونم.
تهیونگ: گفتم برو.
کوک: کافیه بری بیرون دو تا پات رو میشکنم میندازم جلوی سگم.
تهیونگ: خفه شو عوضی ( داد )
یه مشت توی صوتش زدم.
تهیونگ: ا/ت خواهش میکنم برو بیرون.
ا/ت: اگه اتفاقی برات بیوفته چی؟
تهیونگ: نترس هیچی نمیشه. یه خیابون اونورتر، چند نفر منتظرتن. سوار ماشین شو.
از زبان ا/ت:
کوک بلند شد و اومد سمتم. تفنگشو دراورد و کنار مغزم گرفت.
کوک: من ترسی از مردن ندارم ولی قبلش اول ا/ت رو میکشم بعدم خودم رو.
تهیونگ هم تفنگش رو دراورد و سمت کوک گرفت.
تهیونگ: ولی قبلش باید من رو بکشی.
کوک: با کمال میل.
یه تیر به سمت تهیونگ پرتاب کرد که به شونش خورد.
گریه میکردم و جیغ میکشیدم.
ا/ت: خواهش میکنم تهیونگ. برو. اون با تو کاری نداره. التماست میکنم. اون فقط من رو میخواددد.
دستشو روی شونش گرفته بود ولی از جاش تکون نخورد. همونطور تفنگ رو سمت کوک گرفته بود.
کوک: رابطه تو و ا/ت چیه؟؟؟ چرا به خاطرش چنین کاری میکنی؟
تهیونگ: اون زنم بود. مامان بچمه. کسی که واسش حاضرم هرکاری کنم. یه زمانی باهم بودیم ولی نشد برای خودم نگهش دارم. شاید نتونستم زیاد بهش عشق بورزم ولی حالا میتونم بهش ثابت کنم.
ا/ت: تهیونگ
از زبان ا/ت:
اون کی فهمید؟ دستمو جلوی دهنم گرفته بودم و فقط گریه میکردم.
روی زمین افتادم. نفسم بالا نمیومد.
ا/ت: تو میدونستی؟
تهیونگ: الان یادم اومد لعنتی. چرا؟؟؟؟
ا/ت: خواهش میکنم تهیونگ بروو.
سرمو روی دستام گرفتم.
کوک: حالا که اونم اعتراف کرد. کی رو انتخاب میکنی؟
چرا؟ تهیونگ دیگه توان نداشت. دیگه جونی براش نمونده بود. نمیتونست دربرابر کوک مبارزه کنه. به چشمای منتظرش نگاه کردم. چشماش بی شک قشنگترین چیزی هست که تاحالا دیدم.
...
لایک
❤️
۲۰.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.