فیک جیمین ( کیوت و خشن ) ادامه پارت ۱۶
از زبان جیمین
رفتم جلوی سویونگ ، سرش رو گذاشته بود روی میز و به دریا خیره شده بود .
وقتی منو دید گفت : اووو عجب آقای آرزو خراب کن گفت : میدونی چرا بهت میگم آرزو خراب کن هع از کجا میخوای بدونی آخه چون خودتم خبر نداری
گفتم : سویونگ بسه الان مستی نمیدونی چی میگی پاشو بریم گفت : اتفاقا از همیشه هوشیار تر هستم چون...میتونم راحت حرف دلم رو بزنم
با غمی که نگام میکرد احساس گناه میکردم
گفت : تو همه آرزو هام رو خراب کردی آقای پارک جیمین من نتونستم کارایی که دلم میخواد بکنم
نشستم جلوش و گفتم : مگه چیکار کردم
گفت : ازدواج...تو با من ازدواج کردی نباید این کار رو میکردی اگر مخالفت میکردی الان اینجا نبودیم .... من حتی نتونستم .....نتونستم خودم لباس عروسم و مراسم عروسیم که داشتم تمام عمرم براشون برنامه ریزی میکردم رو با سلیقه خودم داشته باشم ..
.((« نقطه چین یعنی داره با گریه میگه »))
میدونی... همیشه وقتی میدیدمت قلبم تند تند میزد منم نمیتونستم کنترلش کنم...
همیشه وقتی میدیدمت دلم نمیخواست باهات رو در رو بشم همیشه فرار میکردم...
سرش رو دوباره گذاشت روی میز و با صدای بی حال و خواب آلویی گفت : من میترسم از این زندگی ، اینو گفت و چشماش رو بست
خودمم نمیدونم چم شده بود با حرفاش خود به خود اشک از چشمام میومد
اشکام رو پاک کردم و براید استایل بغلش کردم تا ببرمش به اتاق تهیونگ هم رفته بود دیر وقت بود . بردمش تو خونه همه خواب بودن رفتم سمته اتاقمون در رو باز کردم سویونگ رو گذاشتم روی تخت خودمم کنارش نشستم و به حرفایی که زد داشتم فکر میکردم که یهو از خواب بیدار شد و بدو بدو رفت سمته دستشویی رفتم دنبالش گفتم : سویونگ چیشده
داشت بالا میاورد همش بخاطره اون همه آبجویی هست که خورده موهاش رو جمع کردم تا راحت باشه بعد از اینکه تموم شد دهنش رو شست اومد کنار کمکش کردم بره روی تخت خودمم کنارش دراز کشیدم
( فردا صبح )
..........
رفتم جلوی سویونگ ، سرش رو گذاشته بود روی میز و به دریا خیره شده بود .
وقتی منو دید گفت : اووو عجب آقای آرزو خراب کن گفت : میدونی چرا بهت میگم آرزو خراب کن هع از کجا میخوای بدونی آخه چون خودتم خبر نداری
گفتم : سویونگ بسه الان مستی نمیدونی چی میگی پاشو بریم گفت : اتفاقا از همیشه هوشیار تر هستم چون...میتونم راحت حرف دلم رو بزنم
با غمی که نگام میکرد احساس گناه میکردم
گفت : تو همه آرزو هام رو خراب کردی آقای پارک جیمین من نتونستم کارایی که دلم میخواد بکنم
نشستم جلوش و گفتم : مگه چیکار کردم
گفت : ازدواج...تو با من ازدواج کردی نباید این کار رو میکردی اگر مخالفت میکردی الان اینجا نبودیم .... من حتی نتونستم .....نتونستم خودم لباس عروسم و مراسم عروسیم که داشتم تمام عمرم براشون برنامه ریزی میکردم رو با سلیقه خودم داشته باشم ..
.((« نقطه چین یعنی داره با گریه میگه »))
میدونی... همیشه وقتی میدیدمت قلبم تند تند میزد منم نمیتونستم کنترلش کنم...
همیشه وقتی میدیدمت دلم نمیخواست باهات رو در رو بشم همیشه فرار میکردم...
سرش رو دوباره گذاشت روی میز و با صدای بی حال و خواب آلویی گفت : من میترسم از این زندگی ، اینو گفت و چشماش رو بست
خودمم نمیدونم چم شده بود با حرفاش خود به خود اشک از چشمام میومد
اشکام رو پاک کردم و براید استایل بغلش کردم تا ببرمش به اتاق تهیونگ هم رفته بود دیر وقت بود . بردمش تو خونه همه خواب بودن رفتم سمته اتاقمون در رو باز کردم سویونگ رو گذاشتم روی تخت خودمم کنارش نشستم و به حرفایی که زد داشتم فکر میکردم که یهو از خواب بیدار شد و بدو بدو رفت سمته دستشویی رفتم دنبالش گفتم : سویونگ چیشده
داشت بالا میاورد همش بخاطره اون همه آبجویی هست که خورده موهاش رو جمع کردم تا راحت باشه بعد از اینکه تموم شد دهنش رو شست اومد کنار کمکش کردم بره روی تخت خودمم کنارش دراز کشیدم
( فردا صبح )
..........
۶۷.۷k
۱۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.