𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂⁷
𝒃𝒆 𝒎𝒚 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂⁷
ویو ات
همه جای بدنم درد میکرد جوری که حس کردم به جمجمه ام ضربه وارد شده و مخم از جاش تکون خورده...گفتم الاناست که بمیرم بلند شدم و دیدم همه جامو خون برداشته.... به خودم نگاه کردم و متوجه شدم یه نواکولیت درون شکمم فرو رفته.... میترسیدم....پشیمون شدم باید پا میشدم اگه کوک پیداش بشه برام بعد میشه. به سختی بلند شدم و حرکت کردم به سمت جنگل، خونریزیم شدید تر شد و سرم گیج میرفت نمیدونستم دارم کجا میرم انگار دارم به دل بیراهه میرم.... بالاخره یه نفر پیدام میکنه من تسلی....(سیاهی)
(کوک هم به خونه برگشته بود)
ویو کوک
بالاخره راحت شدم اون فروشنده خیلی سرش رو گردنش اضافی بود با کشتنش بار سنگینی از دوشم خالی شد....
*وارد اتاق میشه*
کوک: ات.. ات کجایی؟
*نگاهی به پنجره باز میکنه به سمتش میره و خم میشه*
کوک:لعنتی*عصبی*
اون رفته بود، چرا پنجره رو قفل نکردم. چجوری پریده نکنه آسیبی بهش رسیده؟ عجب دختر سمجیه.
باید چیکار میکردم، مثل دیوونه ها رفتم تو دفتر جیمین و درو باز کردم.
کوک: یااا ات رفته*عصبی*
جیمین:*متعجب به کوک نگاه میکنه* یعنی چی که رفته؟
*تلفن رو برمیداره و سریع به نگهبانا زنک میزنه*
جیمین: هی عوضیا اون دختره فرار کرده و شما کورا هیچ غلطی نکردین؟*عربده*
---: نه قربان ما... م... ا کسی رو ندیدیم.
جیمین: برین دعا کنید که پیدا شه*عربده*
ویو جیمین
سریع با کوک رفتم و از تو اتاق نگهبانا یه چراغ قوه دستی برداشتیم و به دنبال ات رفتیم مطمئن بودم اول به سمت جنگل رفته تا وقتی قطرات خون رو دیدم...
جیمین: وای نه*زمزمه* کوک *داد*
کوک: چیه چیزی پیدا کردی؟*متعجب*
ویو کوک وقتی چشمم به قطرات خون افتاد گفتم کارم تمومه اولین بار بود انقد برای یه نفر نگران شدم اصلا من بزرگترین مافیا آسیا چرا انقد مهربون شدم؟
جیمین: کوک بیاد رد خونو دنبال کنیم
کوک:---*چیزی نمیگه و به سرعت به سمت جنگل میره*
همه جا رو میگشتم مثل یه شغال دنبال آهو میگشتم که دیدمش....
چند بار پشت سر هم پلک زدم شاید توَهُم باشه ولی نه جسمی سرد و مثل فرشته ها که همه جاشو خون برداشته بود رو دیدم که ات بود، به سرعت به سمتش روانه شدم و براید استایل بغلش کردمو به سمت خونه رفتم. همش تقصیر من بود یا پدرم کی رو باید مقصر میدونستم؟
ویو ات
همه جای بدنم درد میکرد جوری که حس کردم به جمجمه ام ضربه وارد شده و مخم از جاش تکون خورده...گفتم الاناست که بمیرم بلند شدم و دیدم همه جامو خون برداشته.... به خودم نگاه کردم و متوجه شدم یه نواکولیت درون شکمم فرو رفته.... میترسیدم....پشیمون شدم باید پا میشدم اگه کوک پیداش بشه برام بعد میشه. به سختی بلند شدم و حرکت کردم به سمت جنگل، خونریزیم شدید تر شد و سرم گیج میرفت نمیدونستم دارم کجا میرم انگار دارم به دل بیراهه میرم.... بالاخره یه نفر پیدام میکنه من تسلی....(سیاهی)
(کوک هم به خونه برگشته بود)
ویو کوک
بالاخره راحت شدم اون فروشنده خیلی سرش رو گردنش اضافی بود با کشتنش بار سنگینی از دوشم خالی شد....
*وارد اتاق میشه*
کوک: ات.. ات کجایی؟
*نگاهی به پنجره باز میکنه به سمتش میره و خم میشه*
کوک:لعنتی*عصبی*
اون رفته بود، چرا پنجره رو قفل نکردم. چجوری پریده نکنه آسیبی بهش رسیده؟ عجب دختر سمجیه.
باید چیکار میکردم، مثل دیوونه ها رفتم تو دفتر جیمین و درو باز کردم.
کوک: یااا ات رفته*عصبی*
جیمین:*متعجب به کوک نگاه میکنه* یعنی چی که رفته؟
*تلفن رو برمیداره و سریع به نگهبانا زنک میزنه*
جیمین: هی عوضیا اون دختره فرار کرده و شما کورا هیچ غلطی نکردین؟*عربده*
---: نه قربان ما... م... ا کسی رو ندیدیم.
جیمین: برین دعا کنید که پیدا شه*عربده*
ویو جیمین
سریع با کوک رفتم و از تو اتاق نگهبانا یه چراغ قوه دستی برداشتیم و به دنبال ات رفتیم مطمئن بودم اول به سمت جنگل رفته تا وقتی قطرات خون رو دیدم...
جیمین: وای نه*زمزمه* کوک *داد*
کوک: چیه چیزی پیدا کردی؟*متعجب*
ویو کوک وقتی چشمم به قطرات خون افتاد گفتم کارم تمومه اولین بار بود انقد برای یه نفر نگران شدم اصلا من بزرگترین مافیا آسیا چرا انقد مهربون شدم؟
جیمین: کوک بیاد رد خونو دنبال کنیم
کوک:---*چیزی نمیگه و به سرعت به سمت جنگل میره*
همه جا رو میگشتم مثل یه شغال دنبال آهو میگشتم که دیدمش....
چند بار پشت سر هم پلک زدم شاید توَهُم باشه ولی نه جسمی سرد و مثل فرشته ها که همه جاشو خون برداشته بود رو دیدم که ات بود، به سرعت به سمتش روانه شدم و براید استایل بغلش کردمو به سمت خونه رفتم. همش تقصیر من بود یا پدرم کی رو باید مقصر میدونستم؟
۱۱.۸k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.