(اولین حس)...پارت دو
(اولین حس)...پارت دو
ziha
فردا صبح الیزا اماده میشه و کت بلندی رو روی استایلش میندازه،ساکش رو به راننده میده و با یه ماشین مشکی با شیش های دودی بعد از ساعت ها به مقصد میرسه.
الیزا؛از ماشین پیاده میشم و به عمارت بزرگی که روبه روم بود نگاه میکنم انقدر بزرگه که گردنم خم میشه در باز میشه و با ساکی که توی دستمه میرم تو،ادمای زیادی اینجان که با دیدن من چشماشون گرد میشه و با هم پچ پچ میکنن،بدون اهمیت دادن به کسی نگاهم فقط به جلوعه و مستقیم میرم داخل،اما برای رفتن به داخل اتاق رئیس یه مرد جلوی در بود:
#:هی هی کجا؟سرتو انداختی پایین میری واس خودت؟
الیزا:امروز منتقلم کردم اینجا،میخوام رئیسو ببینم.
#:حالا چرا انقدر عجله داری ها؟رئیسم میبینی دیر نمیشه که
الیزا ایستاده بود که مرد از پشت میز پا شد و به الیزا نزدیک و نزدیکتر میشد
#: دختر خوشگلی هستی نمیخوای بیشتر باهام حرف بزنی؟
الیزا همونطور پوکر فیس نگاش میکرد و هیچ کاری نمیکرد
#:متاسفم ولی من ازت خوشم اومده
#:مرد به الیزا نزدیکتر میشد جوری که چند سانتی بینشون فاصله نمونده بود:
#:نمیخوای کاری کنی؟ببینم تا حالا هیچ مردی بهت تا این اندازه نزدیک شده؟(با خنده و تمسخر)
الیزا جوری رفتار میکنه که انگار نه انگار اون مرد داره حرف میزنه و اون چیزی میشنوه
الیزا:میخوام برم تو
#:عا عا مفتی که نمیشه،هیچ کس همینجوری نمیتونه بره
الیزا:دیگه داری حوصلمو سر میبری
الیزا ساکش رو میندازه زمین و وارد مبارزه میشه چند تا فن بهش میزنه اما مرد جاخالی میده و از خودش دفاع میکنه
الیزا؛معلومه فقط یه منشی نیست
در حال مبارزه بودن،مرد با لگد به دهن الیزا زد که باعث شد الیزا بیوفته و دهنش پر از خون بشه،خون رو تف کرد و بلند شد خیلی عصبی شد دوید و رفت روی گردنش و اونو زمین زد و گردنش رو دور ارنجش حلقه کرد همینطور که حلقه ارنجش رو تنگ تر میکرد گفت:
الیزا:تو کی هستی؟
#:پارک جیمین...
ziha
فردا صبح الیزا اماده میشه و کت بلندی رو روی استایلش میندازه،ساکش رو به راننده میده و با یه ماشین مشکی با شیش های دودی بعد از ساعت ها به مقصد میرسه.
الیزا؛از ماشین پیاده میشم و به عمارت بزرگی که روبه روم بود نگاه میکنم انقدر بزرگه که گردنم خم میشه در باز میشه و با ساکی که توی دستمه میرم تو،ادمای زیادی اینجان که با دیدن من چشماشون گرد میشه و با هم پچ پچ میکنن،بدون اهمیت دادن به کسی نگاهم فقط به جلوعه و مستقیم میرم داخل،اما برای رفتن به داخل اتاق رئیس یه مرد جلوی در بود:
#:هی هی کجا؟سرتو انداختی پایین میری واس خودت؟
الیزا:امروز منتقلم کردم اینجا،میخوام رئیسو ببینم.
#:حالا چرا انقدر عجله داری ها؟رئیسم میبینی دیر نمیشه که
الیزا ایستاده بود که مرد از پشت میز پا شد و به الیزا نزدیک و نزدیکتر میشد
#: دختر خوشگلی هستی نمیخوای بیشتر باهام حرف بزنی؟
الیزا همونطور پوکر فیس نگاش میکرد و هیچ کاری نمیکرد
#:متاسفم ولی من ازت خوشم اومده
#:مرد به الیزا نزدیکتر میشد جوری که چند سانتی بینشون فاصله نمونده بود:
#:نمیخوای کاری کنی؟ببینم تا حالا هیچ مردی بهت تا این اندازه نزدیک شده؟(با خنده و تمسخر)
الیزا جوری رفتار میکنه که انگار نه انگار اون مرد داره حرف میزنه و اون چیزی میشنوه
الیزا:میخوام برم تو
#:عا عا مفتی که نمیشه،هیچ کس همینجوری نمیتونه بره
الیزا:دیگه داری حوصلمو سر میبری
الیزا ساکش رو میندازه زمین و وارد مبارزه میشه چند تا فن بهش میزنه اما مرد جاخالی میده و از خودش دفاع میکنه
الیزا؛معلومه فقط یه منشی نیست
در حال مبارزه بودن،مرد با لگد به دهن الیزا زد که باعث شد الیزا بیوفته و دهنش پر از خون بشه،خون رو تف کرد و بلند شد خیلی عصبی شد دوید و رفت روی گردنش و اونو زمین زد و گردنش رو دور ارنجش حلقه کرد همینطور که حلقه ارنجش رو تنگ تر میکرد گفت:
الیزا:تو کی هستی؟
#:پارک جیمین...
۳.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.