پارت اول
سلام من ا.تم
من و تهیونگ ۶ماه که ازدواج کردیم اما به اجبار به خاطر شرکت پدرهامون اون هیچ علاقه ای به من نداره ولی من دوسش دارم و نمی تونم این دوست داشتن رو کنترل کنم ، اون سر هر چیزه کوچیکی کتکم میزنه اونم در حد مرگ همین هفته ی پیش زده بود منو کل بدنم کبوده و درد میکنه تمام بدنم حتی لبم پاره شد و زیر چشمم کبود هیچ رحمی نداره همیشه بی توجهی میکنه و انگار که منی وجود نداره و خیلی اذیت میکنه و من نمی تونم کاری کنم و هیچ وقت کنارم نخوابیده و اتاق مشترک هم نداریم چون هم اون اتاقش جداست و هم من ...
ویو ا.ت
رو تخت دراز کشیده بودم داشتم با گوشیم ور میرفتم که در باز شد، تهیونگ بود اومد تو و من سریع خودمو جمع و جور کردم و نشستم گوشیو گذاشتم کنار . نشست رو تخت ، می دونستم می خواد تحقیرم کنه و بد کتکم بزنه چون به غیر از این کار دیگه ای نداشت اینجا...
تهیونگ: می بینم که سرت تو گوشیه ! چرا وقتی منو دیدی گوشی رو گذاشتی کنار ها؟(عصبی)
ا.ت: این داشت چی میگفت!! یعنی چی واقعا؟! فقط تعجب کرده بودم از حرفش هیچی نمی تونستم بگم چون واقعا چیزی نداشتم بگم
تهیونگ: مگه با تو نیستم کریییی!(با داد) جوابمو بده هرزهه ی زیر خواب حتما کاسه ای زیر نیم کاسه اس هااااا ( با داد)
ا.ت: بغضم گرفته بود دیگه تحملم تموم شده بود دیگه نمی تونستم وایسم پس وایسادم،برای اولین بار تمام جرعتم رو جم کردم جوابشو دادم: بسههه دیگهههه تا کی می خوای ادامه بدی هاااا تمومش کننن من مثل تو نیستم با اینکه می دونه زن داره با همه لاس و رل بزنه! چی فکر کر... حرفام تموم نشده بود که یه سیلی محکم خورد تو صورتم جوری که چشمم نمی تونستم باز کنم و سرم گیج می رفت ...
تهیونگ: خفه شوووووو(عربده) پس دل و جرعت پیدا کردی که جواب منو بدی.. ها؟...( با عصبانیت شدید و پوزخند)
ا.ت: چشمام و باز کردم و دیدم همون پارگی لبم باز، باز شده خون میاد یه عالمه ازش گوشم صوت میکشید از ترس نمی تونستم تکون بخورم و با چشمای ترسیده و بغض آلود به چشمای تهیونگ خیره شدم...
تهیونگ: الان یه درسی بهت بدم که بفهمی هواستو جم کنی دیگه جرعت نکنی جواب منو بدی هوم...(پوزخند)(عصبی)
ا.ت: از ترس نمی دونستم باید چیکار بکنم بدبخت شدم دیگه نمی تونم زنده بمون خدایا خودت به دادم برس!.
من هی عقب می رفتم اون هی میومد جلو دیگه با دیوار بر خورد کردم
تهیونگ:(پوزخند) می بینم که راه فرار نداری می خوای چه غلطی کنی الان هوم؟!...
(گایز جا نشد بقیه اش پارت بعدی میزارم لایک و حمایت کنید و شیر کنید یادتون نره بیبیا✨)
من و تهیونگ ۶ماه که ازدواج کردیم اما به اجبار به خاطر شرکت پدرهامون اون هیچ علاقه ای به من نداره ولی من دوسش دارم و نمی تونم این دوست داشتن رو کنترل کنم ، اون سر هر چیزه کوچیکی کتکم میزنه اونم در حد مرگ همین هفته ی پیش زده بود منو کل بدنم کبوده و درد میکنه تمام بدنم حتی لبم پاره شد و زیر چشمم کبود هیچ رحمی نداره همیشه بی توجهی میکنه و انگار که منی وجود نداره و خیلی اذیت میکنه و من نمی تونم کاری کنم و هیچ وقت کنارم نخوابیده و اتاق مشترک هم نداریم چون هم اون اتاقش جداست و هم من ...
ویو ا.ت
رو تخت دراز کشیده بودم داشتم با گوشیم ور میرفتم که در باز شد، تهیونگ بود اومد تو و من سریع خودمو جمع و جور کردم و نشستم گوشیو گذاشتم کنار . نشست رو تخت ، می دونستم می خواد تحقیرم کنه و بد کتکم بزنه چون به غیر از این کار دیگه ای نداشت اینجا...
تهیونگ: می بینم که سرت تو گوشیه ! چرا وقتی منو دیدی گوشی رو گذاشتی کنار ها؟(عصبی)
ا.ت: این داشت چی میگفت!! یعنی چی واقعا؟! فقط تعجب کرده بودم از حرفش هیچی نمی تونستم بگم چون واقعا چیزی نداشتم بگم
تهیونگ: مگه با تو نیستم کریییی!(با داد) جوابمو بده هرزهه ی زیر خواب حتما کاسه ای زیر نیم کاسه اس هااااا ( با داد)
ا.ت: بغضم گرفته بود دیگه تحملم تموم شده بود دیگه نمی تونستم وایسم پس وایسادم،برای اولین بار تمام جرعتم رو جم کردم جوابشو دادم: بسههه دیگهههه تا کی می خوای ادامه بدی هاااا تمومش کننن من مثل تو نیستم با اینکه می دونه زن داره با همه لاس و رل بزنه! چی فکر کر... حرفام تموم نشده بود که یه سیلی محکم خورد تو صورتم جوری که چشمم نمی تونستم باز کنم و سرم گیج می رفت ...
تهیونگ: خفه شوووووو(عربده) پس دل و جرعت پیدا کردی که جواب منو بدی.. ها؟...( با عصبانیت شدید و پوزخند)
ا.ت: چشمام و باز کردم و دیدم همون پارگی لبم باز، باز شده خون میاد یه عالمه ازش گوشم صوت میکشید از ترس نمی تونستم تکون بخورم و با چشمای ترسیده و بغض آلود به چشمای تهیونگ خیره شدم...
تهیونگ: الان یه درسی بهت بدم که بفهمی هواستو جم کنی دیگه جرعت نکنی جواب منو بدی هوم...(پوزخند)(عصبی)
ا.ت: از ترس نمی دونستم باید چیکار بکنم بدبخت شدم دیگه نمی تونم زنده بمون خدایا خودت به دادم برس!.
من هی عقب می رفتم اون هی میومد جلو دیگه با دیوار بر خورد کردم
تهیونگ:(پوزخند) می بینم که راه فرار نداری می خوای چه غلطی کنی الان هوم؟!...
(گایز جا نشد بقیه اش پارت بعدی میزارم لایک و حمایت کنید و شیر کنید یادتون نره بیبیا✨)
۲۱.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.