فیک That's everything to me🤍🧚🏻♀️پارت⁴⁰
میا « به دو تا دختر پشت سرش اشاره کرد و اونا هم اومدن منو گرفتن و دنبال اون پسره رفتیم....هر چی تقلا میکردم فایده نداشت......عمارت خیلی بزرگی بود.....به یه در طلایی رسیدیم و بعد از در زدن و اجازه ورود در اتاق باز شد......مرد سیاه پوشی پشت به ما به پنجره خیره شده بود.....
هیون « ارباب دختره رو اوردیم...
ارباب « کارت عالی بود......برگشتم و به صورت میا نگاه کردم......هنوزم همون دختر احمق مظلوم بود.......فکر میکنی میتونی با اون یه ذره شجاعتت ترست رو پنهون کنی؟
میا « خودش بود...همون کسی که توی این چهار سال زندگیم رو نابود کرده بود......برای چی منو اوردی اینجا؟ تو چهار سال پیش برای من مردی....من پدری ندارمـ
ارباب « مهم نیست تو چی فکر میکنی....کاری که من میگم رو انجام میدی.....فهمیدی؟
میا « من هیچ کاری برای موجود پستی مثل تو انجام نمیدم......با سیلی که به صورتم زد طمع خون رو توی دهنم حس میکردم.....یقیه ام رو گرفت و گفت
ارباب « مثل اینکه با مهربونی نمیشه با تو رفتار کرد.....هیون ببرش بیرون ببندش به ستون و بهش آب و غذا نده......برو خدا رو شکر فعلا باید سالم باشی.....اما تا زمانی که داهیون باهام همکاری کنه..... اما اگه این کار رو نکنه سرنوشت تلخی در انتظارته.....ببرش......
عمارت کیم //
تهیونگ « پدر میخواهی دست رو دست بزاری میا رو بکشن؟ حالا که فهمیدی رئیس باند پدرشه؟؟؟ چرا کاری نمیکنی؟ نکنه گناه پدرش رو پای اون نوشتی؟؟
کوک « پسر آروم باش
تهیونگ « نمیتونم.....نمیتونم......پدر خواهش میکنم نجاتش بده......
داهیون« تهیونگ! چرا فکر میکنی من نگرانش نیستم؟؟ منو اینجوری شناختی؟ مطمئن باش گناه پدرش رو پای میا نمی نویسم......باید فکر کنم چطور نجاتش بدیم
تهیونگ «من....منو ببخشید پدر.... اما دست خودم نیست نگرانشم
آیو « بابا تو فکری نداری؟؟ الان یه روزه که میا رو بردن.....تروخدا نجاتش بدین
جیهوپ « هی هی میدونم نگران اون بچه اید اما ما هم اگه بیشتر از شما به فکرش نباشیم...... کمتر نیست.....ما هم نگرانشیم.....لطفا آروم باشید......
نامجون « توی این یه روز عمارت نقاب سیاه رو به سختی پیدا کردم.....اما با وجود میا ورود به عمارت سخت بود......نمیتونستم دست رو دست بزارم.....
هیون « ارباب دختره رو اوردیم...
ارباب « کارت عالی بود......برگشتم و به صورت میا نگاه کردم......هنوزم همون دختر احمق مظلوم بود.......فکر میکنی میتونی با اون یه ذره شجاعتت ترست رو پنهون کنی؟
میا « خودش بود...همون کسی که توی این چهار سال زندگیم رو نابود کرده بود......برای چی منو اوردی اینجا؟ تو چهار سال پیش برای من مردی....من پدری ندارمـ
ارباب « مهم نیست تو چی فکر میکنی....کاری که من میگم رو انجام میدی.....فهمیدی؟
میا « من هیچ کاری برای موجود پستی مثل تو انجام نمیدم......با سیلی که به صورتم زد طمع خون رو توی دهنم حس میکردم.....یقیه ام رو گرفت و گفت
ارباب « مثل اینکه با مهربونی نمیشه با تو رفتار کرد.....هیون ببرش بیرون ببندش به ستون و بهش آب و غذا نده......برو خدا رو شکر فعلا باید سالم باشی.....اما تا زمانی که داهیون باهام همکاری کنه..... اما اگه این کار رو نکنه سرنوشت تلخی در انتظارته.....ببرش......
عمارت کیم //
تهیونگ « پدر میخواهی دست رو دست بزاری میا رو بکشن؟ حالا که فهمیدی رئیس باند پدرشه؟؟؟ چرا کاری نمیکنی؟ نکنه گناه پدرش رو پای اون نوشتی؟؟
کوک « پسر آروم باش
تهیونگ « نمیتونم.....نمیتونم......پدر خواهش میکنم نجاتش بده......
داهیون« تهیونگ! چرا فکر میکنی من نگرانش نیستم؟؟ منو اینجوری شناختی؟ مطمئن باش گناه پدرش رو پای میا نمی نویسم......باید فکر کنم چطور نجاتش بدیم
تهیونگ «من....منو ببخشید پدر.... اما دست خودم نیست نگرانشم
آیو « بابا تو فکری نداری؟؟ الان یه روزه که میا رو بردن.....تروخدا نجاتش بدین
جیهوپ « هی هی میدونم نگران اون بچه اید اما ما هم اگه بیشتر از شما به فکرش نباشیم...... کمتر نیست.....ما هم نگرانشیم.....لطفا آروم باشید......
نامجون « توی این یه روز عمارت نقاب سیاه رو به سختی پیدا کردم.....اما با وجود میا ورود به عمارت سخت بود......نمیتونستم دست رو دست بزارم.....
۶۴.۶k
۰۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.