راز نقشه کهنه پارت ۳
راز نقشه کهنه پارت ۳
.
.
.
در جعبه رو باز کرد و با احتیاط یه سری کاغذ رو بیرون آورد.
او با صدای آرامی زمزمه کرد:اینا ترجمهها هستن!
اون کاغذ ها رو به طبقه بالا برد و با دقت مطالعه کرد و به دنبال ترجمه ها گشت. میدونست که این کاغذ ها کلید حل معما هستن. اما قبل از این که بتونه نماد ها رو ترجمه کنه باد تندی وزید و کاغذ ها همه جا پخش شدند او سعی کرد ترجمه ها رو بگیره اما آن ها توی آب افتادند و جریان آب اونا رو با خودش برد!
کاپیتان ریچاردو: نههههههههه؛ اَه، به خشکی شانس!
ولی تا به خودش اومد دید که همون باد تبدیل به طوفان شده! ، امواج دریا خیلی بالا اومده بودند! ، کشتی تا نصف پر از آب بود! ، و ابرهای طوفانی، روشنی روز را پنهان کرده بودند. کاپیتان نقشه را برداشت و توی کت چرمی و سیاهش گذاشت. از سکان بالا رفت تا به بلندترین نقطهای که میتونست رسید. کشتی هر لحظه سنگینتر میشد و بیشتر زیر آب فرو میرفت! کاپیتان راهی جز موندن روی سکان نداشت، یعنی بهترین راهی بود که وجود داشت!
ناگهان سکان شکست و کاپیتان توی دریا افتاد! امواج هم بیشتر و بیشتر اون رو زیر آب فرو میکردند! تا این که بیهوش شد و امیدش رو از دست داد.
فردا صبح آسمان بهخاطر طوفان دیروز صافِ صاف بود و دریا آرامتر شده بود.
لاشه کشتیه، کاپیتان ریچاردو کنار ساحل افتاده بود و خودش زیر آن ها دفن شده بود!
به هر سختیای که بود خودش رو از زیر آن همه تکه چوب بیرون کشید و وقتی تمام لباس هایش را دید که خیس آب شور دریاست یاد نقشه افتاد و سریع آن را از لباسش بیرو آورد!...
.
برای پارت بعد کلمه سکان رو کامنت کن 🗺🧭
.
.
.
در جعبه رو باز کرد و با احتیاط یه سری کاغذ رو بیرون آورد.
او با صدای آرامی زمزمه کرد:اینا ترجمهها هستن!
اون کاغذ ها رو به طبقه بالا برد و با دقت مطالعه کرد و به دنبال ترجمه ها گشت. میدونست که این کاغذ ها کلید حل معما هستن. اما قبل از این که بتونه نماد ها رو ترجمه کنه باد تندی وزید و کاغذ ها همه جا پخش شدند او سعی کرد ترجمه ها رو بگیره اما آن ها توی آب افتادند و جریان آب اونا رو با خودش برد!
کاپیتان ریچاردو: نههههههههه؛ اَه، به خشکی شانس!
ولی تا به خودش اومد دید که همون باد تبدیل به طوفان شده! ، امواج دریا خیلی بالا اومده بودند! ، کشتی تا نصف پر از آب بود! ، و ابرهای طوفانی، روشنی روز را پنهان کرده بودند. کاپیتان نقشه را برداشت و توی کت چرمی و سیاهش گذاشت. از سکان بالا رفت تا به بلندترین نقطهای که میتونست رسید. کشتی هر لحظه سنگینتر میشد و بیشتر زیر آب فرو میرفت! کاپیتان راهی جز موندن روی سکان نداشت، یعنی بهترین راهی بود که وجود داشت!
ناگهان سکان شکست و کاپیتان توی دریا افتاد! امواج هم بیشتر و بیشتر اون رو زیر آب فرو میکردند! تا این که بیهوش شد و امیدش رو از دست داد.
فردا صبح آسمان بهخاطر طوفان دیروز صافِ صاف بود و دریا آرامتر شده بود.
لاشه کشتیه، کاپیتان ریچاردو کنار ساحل افتاده بود و خودش زیر آن ها دفن شده بود!
به هر سختیای که بود خودش رو از زیر آن همه تکه چوب بیرون کشید و وقتی تمام لباس هایش را دید که خیس آب شور دریاست یاد نقشه افتاد و سریع آن را از لباسش بیرو آورد!...
.
برای پارت بعد کلمه سکان رو کامنت کن 🗺🧭
۱.۰k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.