پارت ۳
می یونگ اومد داخل اتاق و روی تخت نشست...
/سلامممم ا/ت خوبی
+سلام می یونگ خوبم تو خوبی
/اره عالیم
+کارا چطور پیش میره
/خوب پیش میره آموزش تو چطور پیش میره؟
+همشون خوبن و آمادگی کافیو دارن
/اوهوم...راستی ا/ت شب مهمونی دعوتیم
+چه مهمونی از طرف کیه؟
/از طرف آقای هانگه توی تالاری خارج از شهره
+هوم...کیا رو دعوت کرده ؟
/خوب دوست پدرت جئون جونکوک و ما رو با چندتا رییس مافییای دیگه دعوت کردن
+اوهوم...خوب پس برای مهمونی آماده میشم فقط ساعت چنده؟
/ساعت هفته...خوب برای امشب چی میپوشی؟
+هنوز نمیدونم
/اوک من دیگه برم فعلا
+بای
می یونگ از اتاق رفت بیرون و منم لباسامو در آوردم و به حموم رفتم بعد یک ربع بیرون اومدم و موهامو خشک کردم و یک لباس راحتی پوشیدم
~خانم جئونگ
+بله لیا
~وقت نهار هستش لطفا بیاین برای نهار
+اوک بعدشم با من آنقدر رسمی صحبت نکن
~چشم
خودمو توی آینه نگاه کردم و به سمت غذاخوری رفتم پدرم روی صندلی نشسته بود که با دیدن من لبخندی بهم زد و منم متقابلاً لبخند زدم و کنار پدرم نشستم
×ا/ت
+بله
×می یونگ گفته بهت که امشب مهمونی دعوتیم
+اره گفتش بهم
×اگر خواستی برای امشب لباس بخری به بادیگارد ها میگم ماشینو آماده کنن
+ممنون
×حالا غذا مونو بخوریم تا سرد نشده
+باش(لبخند)
بعد خوردن نهار لباسامو پوشیدم و با می یونگ رفتم خرید
بعد خرید که رسیدیم خونه خسته شدم و برای همین گرفتم خوابیدم
یک ساعت بعد با صدای لیا از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم ساعت شیش بود ۱ ساعت فقط وقت داشتم لباسامو بپوشم
لباسهایی که خریده بودم رو پوشیدم مو هامو بستم و آرایش کوچکی کردم و از اتاق خارج شدم و با می یونگ به سمت ماشین رفتیم جلوی ماشین پدرم وایساده بود با دیدن ما به طرفمون اومد
×به به دخترم مثل همیشه خوشگل شده
+مرسی
/محشر شدی ا/ت
+توام همین طور
/ممنون
×برین داخل ماشین که سردتون نشه
سوار ماشین شدیم و ماشین به سمت تالار حرکت کرد...
__________-_-__________-_-__________
نگاه های سنگینشو می تونستم روی خودم حس کنم اما چرا
*من میرم دستشویی
توی دستشویی احساس میکردم کسی پشتمه ولی هر دفعه چرخیدن چیزی ندیدم تا اینکه شرطا برسن 😔
اره...
اره...
و بازم اره...😔
/سلامممم ا/ت خوبی
+سلام می یونگ خوبم تو خوبی
/اره عالیم
+کارا چطور پیش میره
/خوب پیش میره آموزش تو چطور پیش میره؟
+همشون خوبن و آمادگی کافیو دارن
/اوهوم...راستی ا/ت شب مهمونی دعوتیم
+چه مهمونی از طرف کیه؟
/از طرف آقای هانگه توی تالاری خارج از شهره
+هوم...کیا رو دعوت کرده ؟
/خوب دوست پدرت جئون جونکوک و ما رو با چندتا رییس مافییای دیگه دعوت کردن
+اوهوم...خوب پس برای مهمونی آماده میشم فقط ساعت چنده؟
/ساعت هفته...خوب برای امشب چی میپوشی؟
+هنوز نمیدونم
/اوک من دیگه برم فعلا
+بای
می یونگ از اتاق رفت بیرون و منم لباسامو در آوردم و به حموم رفتم بعد یک ربع بیرون اومدم و موهامو خشک کردم و یک لباس راحتی پوشیدم
~خانم جئونگ
+بله لیا
~وقت نهار هستش لطفا بیاین برای نهار
+اوک بعدشم با من آنقدر رسمی صحبت نکن
~چشم
خودمو توی آینه نگاه کردم و به سمت غذاخوری رفتم پدرم روی صندلی نشسته بود که با دیدن من لبخندی بهم زد و منم متقابلاً لبخند زدم و کنار پدرم نشستم
×ا/ت
+بله
×می یونگ گفته بهت که امشب مهمونی دعوتیم
+اره گفتش بهم
×اگر خواستی برای امشب لباس بخری به بادیگارد ها میگم ماشینو آماده کنن
+ممنون
×حالا غذا مونو بخوریم تا سرد نشده
+باش(لبخند)
بعد خوردن نهار لباسامو پوشیدم و با می یونگ رفتم خرید
بعد خرید که رسیدیم خونه خسته شدم و برای همین گرفتم خوابیدم
یک ساعت بعد با صدای لیا از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم ساعت شیش بود ۱ ساعت فقط وقت داشتم لباسامو بپوشم
لباسهایی که خریده بودم رو پوشیدم مو هامو بستم و آرایش کوچکی کردم و از اتاق خارج شدم و با می یونگ به سمت ماشین رفتیم جلوی ماشین پدرم وایساده بود با دیدن ما به طرفمون اومد
×به به دخترم مثل همیشه خوشگل شده
+مرسی
/محشر شدی ا/ت
+توام همین طور
/ممنون
×برین داخل ماشین که سردتون نشه
سوار ماشین شدیم و ماشین به سمت تالار حرکت کرد...
__________-_-__________-_-__________
نگاه های سنگینشو می تونستم روی خودم حس کنم اما چرا
*من میرم دستشویی
توی دستشویی احساس میکردم کسی پشتمه ولی هر دفعه چرخیدن چیزی ندیدم تا اینکه شرطا برسن 😔
اره...
اره...
و بازم اره...😔
۱۹.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.