You didn't tell Me the truth
You didn't tell me the truth
Part⁵
•صبح ساعت ده•
ات با سر و وضعی آشفته که بخوام براتون توضیحش بدم میشه موهای ژولیده بخاطر بالشتی که جنسش خوب نبود آرایش پاک نشده چون از خستگی خوابش برده بود و حتی مسواک هم نزده بود و لباس خواب کوسه ایش که این به لطف حواس جمعیش قبل شروع کاراش بود به سمت پایین حرکت کرد ووارد پله اول که شد صدای چند تا پسر و شنید بعد با خودش گفت بزار برم تو آینه یه نگاهی به خودم بکنم نگن جئون تو خونش زالو نگه میداره خلاصه دوباره برگشت و به اتاقش رفت اما با دیدن خودش آنچنان جیغی زد که مطمئن بود به پایین رسیده پس دووید و رفت سمت سرویس مستر اتاق خواب اونجا خیلی سریع آرایشش رو با آب پاک کرد و موهاش هم بزور شونه کرد و به بیرون رفت برعکس انتظارش هیچکس اونجا نبود پس نفس راحتی کشید و همین که اومد روی تخت بشینه در باز شد و قامت جئون با ۶ تا دوست دیگش معلوم شد
کوک:ات چته چیشده
ات:هااا هیچی من نبودم
یونگی:پس من بودم
جین:بس کنید بابا بیایین بریم شاید موقعیتش نیست
و بعد همشون با صورتی به صورت علامت تعجب اونجارو ترک کردن ات هم بعد از اینکه یکم خودش اوکی کرد به پایین رفت و بدون دیدن اطراف به سمت آشپزخونه رفت اما صدای یکی متوقف شد
.....:ببینم جناب جئون دختر مخفی باندت اینه بیشتر بهش میخوره ساقی باشه تا رئیس کل
ات که این صدارو به خوبی میشناخت طوری که مطمئن بود گردنش شکسته برگشت و بله خ د خودش بود
ات:سوجین اوپاااااا
سوجین:ات شی تو اینجا چیکار میکنی؟
ات:من این سوالو ازت دارم بعدشم بی معرفت نمیای بقلم
سوجین بعد شنیدن این حرف دوید بدون فکر کردن به این که اون هفتا پسر بعلاوه اون دختر کنارش چه فکری میکنن رفت بغل ات
یونا:سوجین جان از سر و کولش بیا پایین کشتیش
سوجین:خب ببخشید بیا بریم بشین
ات که تازه ویندوزش بالا اومده بود گفت
ات:باند؟ سوجین منظورت از باند چیه اوووو راستی یوناااا اونی
در هنون حین جونگکوک با خشم به سوجین نگاه کرد
سوجین:ای وای ات نمیدونستی؟
ات: چیو؟
کوک: هیچی ولی شماها از کجا همو میشناسید
یدنا: ات شی اون بغلت بیاد و من نیلم مگه میشه اخه و بعد دوید به سمت بغل ات رفت
ات که بادیدن وضع گیج اون هفتا پسر خندش گرفته بود گفت
ات:خب داستان آشنایی ما خیلی جالبه توی مدرسه ما فقط و فقط یه اکیپ بود که هرزنگ سر یه چیز مسخره دفتر بود و خب دینگ اون اکیپ ما بودمنو یونا از بچگی باهم دوست بودیم و بزرگ شدیم بعدش هم سوجین و سومین بهمون اضافه شدن آهان راستی سومین کجاست
سوجین:اون مهاجرت کرد به روسیه
ات:خلاصه داشتم میگفتم ما خیلی باهم صمیمی بودیم ولی یه دختری بود به اسم هانگ هانگ برگشت به سومین گفت که یونا ازت خوشش میاد سومین هم اکیپ ترک کرد و بعدش پشت سرش سوجین اما خب اونا فهمیدن هانگ چرت وپرت گفته و دوباره برگشتیم پیش هم اما هر کس یه زشته خوند و دوباره از هم جدا شدیم تا الان ولی سوجین و یوما مگه شما تربیت بدنی و ورزشی نخونید و جئون هم ریاضی پس ربطتون چیه؟
تا سوجین اومد حرفی بزنه کوک دهنشو بست و گفت
کوک:ما هم از بچگی دوست بودیم
*end*
شب همتون بخیررر بوس بای💖
Part⁵
•صبح ساعت ده•
ات با سر و وضعی آشفته که بخوام براتون توضیحش بدم میشه موهای ژولیده بخاطر بالشتی که جنسش خوب نبود آرایش پاک نشده چون از خستگی خوابش برده بود و حتی مسواک هم نزده بود و لباس خواب کوسه ایش که این به لطف حواس جمعیش قبل شروع کاراش بود به سمت پایین حرکت کرد ووارد پله اول که شد صدای چند تا پسر و شنید بعد با خودش گفت بزار برم تو آینه یه نگاهی به خودم بکنم نگن جئون تو خونش زالو نگه میداره خلاصه دوباره برگشت و به اتاقش رفت اما با دیدن خودش آنچنان جیغی زد که مطمئن بود به پایین رسیده پس دووید و رفت سمت سرویس مستر اتاق خواب اونجا خیلی سریع آرایشش رو با آب پاک کرد و موهاش هم بزور شونه کرد و به بیرون رفت برعکس انتظارش هیچکس اونجا نبود پس نفس راحتی کشید و همین که اومد روی تخت بشینه در باز شد و قامت جئون با ۶ تا دوست دیگش معلوم شد
کوک:ات چته چیشده
ات:هااا هیچی من نبودم
یونگی:پس من بودم
جین:بس کنید بابا بیایین بریم شاید موقعیتش نیست
و بعد همشون با صورتی به صورت علامت تعجب اونجارو ترک کردن ات هم بعد از اینکه یکم خودش اوکی کرد به پایین رفت و بدون دیدن اطراف به سمت آشپزخونه رفت اما صدای یکی متوقف شد
.....:ببینم جناب جئون دختر مخفی باندت اینه بیشتر بهش میخوره ساقی باشه تا رئیس کل
ات که این صدارو به خوبی میشناخت طوری که مطمئن بود گردنش شکسته برگشت و بله خ د خودش بود
ات:سوجین اوپاااااا
سوجین:ات شی تو اینجا چیکار میکنی؟
ات:من این سوالو ازت دارم بعدشم بی معرفت نمیای بقلم
سوجین بعد شنیدن این حرف دوید بدون فکر کردن به این که اون هفتا پسر بعلاوه اون دختر کنارش چه فکری میکنن رفت بغل ات
یونا:سوجین جان از سر و کولش بیا پایین کشتیش
سوجین:خب ببخشید بیا بریم بشین
ات که تازه ویندوزش بالا اومده بود گفت
ات:باند؟ سوجین منظورت از باند چیه اوووو راستی یوناااا اونی
در هنون حین جونگکوک با خشم به سوجین نگاه کرد
سوجین:ای وای ات نمیدونستی؟
ات: چیو؟
کوک: هیچی ولی شماها از کجا همو میشناسید
یدنا: ات شی اون بغلت بیاد و من نیلم مگه میشه اخه و بعد دوید به سمت بغل ات رفت
ات که بادیدن وضع گیج اون هفتا پسر خندش گرفته بود گفت
ات:خب داستان آشنایی ما خیلی جالبه توی مدرسه ما فقط و فقط یه اکیپ بود که هرزنگ سر یه چیز مسخره دفتر بود و خب دینگ اون اکیپ ما بودمنو یونا از بچگی باهم دوست بودیم و بزرگ شدیم بعدش هم سوجین و سومین بهمون اضافه شدن آهان راستی سومین کجاست
سوجین:اون مهاجرت کرد به روسیه
ات:خلاصه داشتم میگفتم ما خیلی باهم صمیمی بودیم ولی یه دختری بود به اسم هانگ هانگ برگشت به سومین گفت که یونا ازت خوشش میاد سومین هم اکیپ ترک کرد و بعدش پشت سرش سوجین اما خب اونا فهمیدن هانگ چرت وپرت گفته و دوباره برگشتیم پیش هم اما هر کس یه زشته خوند و دوباره از هم جدا شدیم تا الان ولی سوجین و یوما مگه شما تربیت بدنی و ورزشی نخونید و جئون هم ریاضی پس ربطتون چیه؟
تا سوجین اومد حرفی بزنه کوک دهنشو بست و گفت
کوک:ما هم از بچگی دوست بودیم
*end*
شب همتون بخیررر بوس بای💖
۴.۹k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.