زندگی فاجعه ی من

زندگی فاجعه ی من
پارت ۲۳:

ا.ت ویو:
لباسایی که برا گذاشته بود رو پوشیدم خیلی تو تنم قشنگ شده بود یه آرایش لایت هم کردم و رفتم....دیدم اجوما داره با لبخند نگام میکنه پس خبر داشته و به من نگفته
رفتم بالا پشته بوم....دیدم تهیونگ ایستاده و پشتش به منه....سریع دوییدم و از پشت بغلش کردم
تهیونگ ویو:
خیلی استرس داشتم....اون جمله هایی که آماده کرده بودم و با خودم چند بار تمرین کردم...حس کردم یکی از پشت بغلم کرده....برگشتم دیدم ا.ت
ا.ت: چرا منو بی خبری گذاشتی نمیدونی چقد دلتنگ و نگرانت بودم
تهیونگ: ولی من همه ی اینکارا رو بخاطر تو کردم
ا.ت: کدوم کارا؟
برگشتم و میزی که براش درست کرده بودمو نشونش دادم
ا.ت ویو:
وقتی برگشت دیدم یه میز پشتشه و با دوتا صندلی...میز و با گلای رز قرمز تزئین کرده بود دوتا لیوان و دوتا بطری نوشیدنی روی میز بود....ینی واقعا همه ی این کارا رو بخاطر من کرده بوده....که دیدم یه چیزی از جیبش در اورد و جلوم زانو زد
تهیونگ: ا.ت....میدونم خیلی یهویه....ولی میدونی که من واقعا وابسته ی توام...میخام همیشه کنارم بمونی هرساعت هر دقیقه و هر ثانیه کنارم باشی...من میخام اینجا رسما ازت خاستگاری کنم....کیم ا.ت با من ازدواج میکنی؟!


ادامه دارد.....