۱۱
ات اون لحظه بدنش بدجور به لرزه در اومده بود .. در کارتون توسط یک دست جونگکوک باز شد ، ات سرش پایین بود و با باز شدن در کارتون ترسش بیشتر شده بود سرشو بالا اورد که با اخم ظریفی که بین ابروهای جونگکوک وجود داشت و همینطور زاویه فک بی نقص و صورت بی نقص ترش مواجه شد . جونگوک دستشو از روی کارتون برداشت ، سرشو بلند کرد و به روبروش خیره شد و دستاشو کرد تو جیب شلوار مشکیش و به طرف پنجره اتاقش حرکت کرد ، دهن ات تا اون دحظه بسته بود و دور چشماش که گریه و ریمل باهاش قاطی شده بود اصلا تصویری خوبی نبود . جونگکوک مدتی لبه پنجره وایستاده بود بع از چند مین به سمت کارتون رفت و با چهره بی جون ات مواجه شد ، دستای بسته و پاهای بسته با رونای کبود شده . براش سخت بود اینکارو انجام بده از یه ور دلش اون پاهای سفید دخترِ مقابلش داشت دیوونش میکرد ، اما هنوز یکمی زود بود پس وایسون و صدا زد به همراه چند تا از بادیگارد ها
با صدای در زدن نگاه کوک و ات برگشت به در ، سکوت در اونجا حکم کرده بود .
جونگکوک با صدای بلند و کوتاه و سردی گفت
”بیاتو.
وایسان بهمراه ۲ نفر دیگه وارد اتاق شدن . دو بادیگارد کنار تخت وایستادن و وایسون رفت کنار جونگکوک
”از تو این درش میارین،یکمبهشبرسینتاحالمبهمنخوردهبیشترازین،شامماوندرستمیکنهوبهشمقرراتاینجاومیگی.گرفتییاددوبارهبگم؟
¥نه اوکیه ارباب ، ولی ، اون راجب گذشته میدونه چیزی؟
”فعلانمیخوامتاوقتیخودمنخواستمچیزیبدونه.
¥چشمارباب،
وایسون بعد تایید حرفای جونگکوک به طرف ات رفت ، ات فقط به یه چیزی تو ذهنش داشت شک میکرد با اینکه هیچی از حرفای کوک و وایسون و نشنیده بود اونم این بود که : (اینربطیبهگذشتهمحوِمامانمدارهیعنییانه؟)
دو بادیگارد سمت ات رفتن و با یه حرکت اونو روی کولشون گذاشتن و رفتن بیرون و ات که هنوز دهنش بسته بود . وایسون عقب تر حرکت کرد تا قیافه ات و ببینه چون بادیگارد روی شونش اونو برداشته بود . صدای تمسخر امیز وایسون بلند شد
(داشتن طول سالن و طی میکردن)
¥ قراره امشب برات خیلی سخت تموم شه ات ، خودتو برای روبه رو شدن با جونگکوک اماده کن !
همین حرف برای ترسیدن و لرزیدن و اوج گرفتن گریه های ات کافی بود ، .!
-درضمنصاریکهدیرشد-
با صدای در زدن نگاه کوک و ات برگشت به در ، سکوت در اونجا حکم کرده بود .
جونگکوک با صدای بلند و کوتاه و سردی گفت
”بیاتو.
وایسان بهمراه ۲ نفر دیگه وارد اتاق شدن . دو بادیگارد کنار تخت وایستادن و وایسون رفت کنار جونگکوک
”از تو این درش میارین،یکمبهشبرسینتاحالمبهمنخوردهبیشترازین،شامماوندرستمیکنهوبهشمقرراتاینجاومیگی.گرفتییاددوبارهبگم؟
¥نه اوکیه ارباب ، ولی ، اون راجب گذشته میدونه چیزی؟
”فعلانمیخوامتاوقتیخودمنخواستمچیزیبدونه.
¥چشمارباب،
وایسون بعد تایید حرفای جونگکوک به طرف ات رفت ، ات فقط به یه چیزی تو ذهنش داشت شک میکرد با اینکه هیچی از حرفای کوک و وایسون و نشنیده بود اونم این بود که : (اینربطیبهگذشتهمحوِمامانمدارهیعنییانه؟)
دو بادیگارد سمت ات رفتن و با یه حرکت اونو روی کولشون گذاشتن و رفتن بیرون و ات که هنوز دهنش بسته بود . وایسون عقب تر حرکت کرد تا قیافه ات و ببینه چون بادیگارد روی شونش اونو برداشته بود . صدای تمسخر امیز وایسون بلند شد
(داشتن طول سالن و طی میکردن)
¥ قراره امشب برات خیلی سخت تموم شه ات ، خودتو برای روبه رو شدن با جونگکوک اماده کن !
همین حرف برای ترسیدن و لرزیدن و اوج گرفتن گریه های ات کافی بود ، .!
-درضمنصاریکهدیرشد-
۸.۶k
۰۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.