عشق ناپایدار 💔 ■Part 29■
نایون: چه موضوعی؟
نامجون: خب عزیزم ببین هرکسی توی زندگیش یسری سختی و مشکلات رو باید پشت سر بزاره و به هیچ وجه نباید نا امید بشه حالا یکسری افراد ممکنه تو سن پایین این اتفاقات براش بیوفته ولی خب نباید جا بزنه و توام جزو همون افرادی عزیزم
نایون: من! مگه چیشده؟
نامجون: خب عزیزم تو مبتلا به یه بیماری شدی که اگر نا امید نشیم تو خوبه خوب میشی فقط باید یه سری چیزارو تحمل بکنی
نایون: بخاطر همین من تو بیمارستان بستری شدم
نامجون: اوهوم
نایون: خیلی درد داره درمانش؟
نامجون: خب آره یکم درد داره و یه چیز دیگه هم هست
نایون: چی؟
نامجون: باید موهاتو بزنیم عزیزم
نایون: نه من موهامو دوست دارم
نامجون: میدونم خوشگلم وقتی خوب شدی موهات دوباره بلند میشه عزیزکم
نایون: آخه اونجوری زشت میشم(با بغض)
نامجون: تو قشنگ ترین دختر روی زمینی چه بی مو چه با مو
نایون: مطمئنی؟
نامجون: آره عزیزم مطمئنم
نایون: پس میزارم بزنین
نامجون: افرین دختر قوی من ما باهم این بیماری رو شکست میدیم مگه نه؟
نایون: اوهوم
نامجون: قول
نایون: قول
نامجون: دوستت دارم عزیزم
نایون لبخندی به پدرش زد که دل نامجون براش رفت ، درسته نامجون لبخند میزد ولی بغضی گلوش رو گرفته بود که هر لحظه ممکن بود بشکنه
نامجون: چیزی میخوای برات بخرم؟
نایون: آره عروسک خرسی قهوه ای
نامجون: چشم الان میرم برای دخترم عروسک میگیرم
نایون: زود بیایا
نامجون: باشه قشنگم
پیشونی نایون رو بوسیدم و رفتم پایین تو ماشین نشستم و شروع به گریه کردم ، بعد از یک ربع بالاخره آروم شدم و راه افتادم سمت عروسک فروشی و خرس بامزه ای رو گرفتم و برگشتم بیمارستان و رفتم تو اتاق نایون
نامجون: من اومدم
نایون: اخجوننن
خرس رو دادم به نایون و اون با ذوق بغلش کرد
نایون: بابایی مرسی این خیلی خوشگله
نامجون: خواهش میکنم عزیزم دلم
نایون: بابایی کی مرخص میشم؟
نامجون: فردا عزیزم
نایون: مامان چی؟
نامجون: اونم فردا مرخص میشه ولی داداشت باید بمونه
نایون: آخه چرا اون گناه داره
نامجون: خب چون یکمی زود بدنیا اومده باید بمونه تا قلبش کامل بشه
نایون اها
همینطور مشغول حرف زدن با نایون شده بودم که شب شد و وقت خواب رسید ، من رفتم به دایون سر زدم و بهش گفتم که نایون پذیرفته که اونم خیالش راحت شد ، کمی بعد برگشتم پیش نایون و پیش اون موندم و روی صندلی بغل تخت خوابیدم
کپی ممنوع ❌
نامجون: خب عزیزم ببین هرکسی توی زندگیش یسری سختی و مشکلات رو باید پشت سر بزاره و به هیچ وجه نباید نا امید بشه حالا یکسری افراد ممکنه تو سن پایین این اتفاقات براش بیوفته ولی خب نباید جا بزنه و توام جزو همون افرادی عزیزم
نایون: من! مگه چیشده؟
نامجون: خب عزیزم تو مبتلا به یه بیماری شدی که اگر نا امید نشیم تو خوبه خوب میشی فقط باید یه سری چیزارو تحمل بکنی
نایون: بخاطر همین من تو بیمارستان بستری شدم
نامجون: اوهوم
نایون: خیلی درد داره درمانش؟
نامجون: خب آره یکم درد داره و یه چیز دیگه هم هست
نایون: چی؟
نامجون: باید موهاتو بزنیم عزیزم
نایون: نه من موهامو دوست دارم
نامجون: میدونم خوشگلم وقتی خوب شدی موهات دوباره بلند میشه عزیزکم
نایون: آخه اونجوری زشت میشم(با بغض)
نامجون: تو قشنگ ترین دختر روی زمینی چه بی مو چه با مو
نایون: مطمئنی؟
نامجون: آره عزیزم مطمئنم
نایون: پس میزارم بزنین
نامجون: افرین دختر قوی من ما باهم این بیماری رو شکست میدیم مگه نه؟
نایون: اوهوم
نامجون: قول
نایون: قول
نامجون: دوستت دارم عزیزم
نایون لبخندی به پدرش زد که دل نامجون براش رفت ، درسته نامجون لبخند میزد ولی بغضی گلوش رو گرفته بود که هر لحظه ممکن بود بشکنه
نامجون: چیزی میخوای برات بخرم؟
نایون: آره عروسک خرسی قهوه ای
نامجون: چشم الان میرم برای دخترم عروسک میگیرم
نایون: زود بیایا
نامجون: باشه قشنگم
پیشونی نایون رو بوسیدم و رفتم پایین تو ماشین نشستم و شروع به گریه کردم ، بعد از یک ربع بالاخره آروم شدم و راه افتادم سمت عروسک فروشی و خرس بامزه ای رو گرفتم و برگشتم بیمارستان و رفتم تو اتاق نایون
نامجون: من اومدم
نایون: اخجوننن
خرس رو دادم به نایون و اون با ذوق بغلش کرد
نایون: بابایی مرسی این خیلی خوشگله
نامجون: خواهش میکنم عزیزم دلم
نایون: بابایی کی مرخص میشم؟
نامجون: فردا عزیزم
نایون: مامان چی؟
نامجون: اونم فردا مرخص میشه ولی داداشت باید بمونه
نایون: آخه چرا اون گناه داره
نامجون: خب چون یکمی زود بدنیا اومده باید بمونه تا قلبش کامل بشه
نایون اها
همینطور مشغول حرف زدن با نایون شده بودم که شب شد و وقت خواب رسید ، من رفتم به دایون سر زدم و بهش گفتم که نایون پذیرفته که اونم خیالش راحت شد ، کمی بعد برگشتم پیش نایون و پیش اون موندم و روی صندلی بغل تخت خوابیدم
کپی ممنوع ❌
۸۳.۸k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.