تک پارتی سونگمین درخواستی ☆
ا/ت : عشقم بیدار شو
ا/ت : عزیزم صبح شده
ا/ت : هاپو کوچولوم !
ا/ت : سونگمین ...
ا/ت : سونگمیناااااااااااااا
سونگمین : همممممم ...
ا/ت : درد پاشو دیگه حنجرم پاره شد !
سونگمین : تو چقدر جیغ جیغ میکنی اِهههههه بزار چند دقیقه تو حال خودم باشم
ا/ت : بیخود عشقم امروز قول دادی میریم بیرون پاشو ببینم
سونگمین : نه به اون عشقم گفتنت نه به اون داد و بیداد کردنت
ا/ت : همینه که هست میرم صبحانه آماده کنم حاضر شو بیا پایین بخوریم بعد بریم .
سونگمین : باشه حالا بفرمایین مادمازل ...
ا/ت : سریع باش منتظرم .
سونگمین ☆
یک هفته هست که رزروش کردم تا نیازمو برطرف کنم جن*ده خوبیه ولی همش تو تایم من به بقیه سرویس میده این همون چیزیه که حالمو خراب میکنه اگرچه زیاد برام اهمیت نداره اما از این حس که دیگران منو نمی خوان یا بهم اهمیت نمیدن متنفرم .
چند سال پیش با دوست پسر سابقم که یک مافیا بود زندگی میکردم همچی خوب و عالی بود تا اینکه فهمیدم اون جز من با دخترا هم رو کاره ، دوست نداشتم کس دیگه ای رو کنارش ببینم برای همین باهاش بهم زدم جدا شدن من از اون به این راحتیا نبود چون اون هم منو میخواست هم اون هر*زه های خیابونی رو ولی من اینو نمی خواستم ، قبل از اینکه ازش جدا بشم اون چیزی رو بهم گفته بود که زندگیم رو به کل تغییر داد و من رو از اون پسر خوب و درسخون تبدیل به یک هیولای ترسناک کرده بود .
☆ سونگمینا یا اون چیزی که میخوای رو بدست بیار یا نابودش کن ☆
و درسته حالا وقتشه یکم اون روی خودمو به ا/ت نشون بدم میدونم که خوشحال میشه .
آروم آروم از پله ها پایین اومدم و به دیوار آشپزخونه تکیه دادم اون عو*ضی خوب خودشو برای مشتری بعدی آماده کرده بود پس منم باید برای آخرین شب به خوبی آماده میشدم .
ا/ت : هی تو چرا این جوری نگاه میکنی ؟ آدم ندیدی ؟
سونگمین : اتفاقا تو عمرم زی*ر خواب به این خوبی ندیده بودم .
ا/ت : هِع فکر کردی چون شغلم اینه میزارم هرطور که دلت میخواد صدام کنی یا بهم لقب بدی ؟ ( عصبی و داد زدن )
سونگمین : ای بابا تو که باید اینا برات عادی شده باشه در تعجبم چرا هنوز بهش عادت نکردی درست مثل شغلت ! ( خونسرد )
ا/ت : دهنتو ببند ( کوبیدن دست روی میز )
از همین الان زمان سرویس دهیم به تو تموم شد یالا گمشو بیرون وقت بقیه مشتری هامم نگیر .
سونگمین : اوه واقعا چشم عزیزم فقط قبلش دلت نمیخواد برای آخرین بار با ددی بازی کنی ؟ آخه هنوز تا پایان قرار دادمون مونده دوست ندارم زمانو از دست بدم . ( پوزخند )
ا/ت : از بازی با تو خسته شدم بقیه از تو بهترن .
سونگمین : باشه پس خودت خواستی .
به طرف ا/ت رفتم موهاشو تو دستام گرفتم و رو زمین کشیدم به سمت اتاق .
ا/ت : آی ... ولم کن وحشی ... آه ...
سونگمین : میتونستیم امشب رو هم با لذت تمومش کنیم ولی پایانشو خودت انتخاب کردی بیب !
☆☆☆ بقیه برین پایین بخونین 🔞
انقدر عصبانی بودم که متوجه نشدم که این هر*زه خیلی وقته که صدایی ازش نمیاد ازش کشیدم بیرون نبض و تنفسشو چک کردم ولی هیچ کدوم نمیزد ، مرده بود . چه بهتر شاید باید مرگ به این زندگی کثیف و لجنش پایان میداد و از طرفی خوشحالم که برای بار هزارم به حرف دوست پسرم گوش دادم . ( لبخند ) .
پایان ☆
لایک و نظراتتون فراموش نشه عزیزان ☆
ا/ت : عزیزم صبح شده
ا/ت : هاپو کوچولوم !
ا/ت : سونگمین ...
ا/ت : سونگمیناااااااااااااا
سونگمین : همممممم ...
ا/ت : درد پاشو دیگه حنجرم پاره شد !
سونگمین : تو چقدر جیغ جیغ میکنی اِهههههه بزار چند دقیقه تو حال خودم باشم
ا/ت : بیخود عشقم امروز قول دادی میریم بیرون پاشو ببینم
سونگمین : نه به اون عشقم گفتنت نه به اون داد و بیداد کردنت
ا/ت : همینه که هست میرم صبحانه آماده کنم حاضر شو بیا پایین بخوریم بعد بریم .
سونگمین : باشه حالا بفرمایین مادمازل ...
ا/ت : سریع باش منتظرم .
سونگمین ☆
یک هفته هست که رزروش کردم تا نیازمو برطرف کنم جن*ده خوبیه ولی همش تو تایم من به بقیه سرویس میده این همون چیزیه که حالمو خراب میکنه اگرچه زیاد برام اهمیت نداره اما از این حس که دیگران منو نمی خوان یا بهم اهمیت نمیدن متنفرم .
چند سال پیش با دوست پسر سابقم که یک مافیا بود زندگی میکردم همچی خوب و عالی بود تا اینکه فهمیدم اون جز من با دخترا هم رو کاره ، دوست نداشتم کس دیگه ای رو کنارش ببینم برای همین باهاش بهم زدم جدا شدن من از اون به این راحتیا نبود چون اون هم منو میخواست هم اون هر*زه های خیابونی رو ولی من اینو نمی خواستم ، قبل از اینکه ازش جدا بشم اون چیزی رو بهم گفته بود که زندگیم رو به کل تغییر داد و من رو از اون پسر خوب و درسخون تبدیل به یک هیولای ترسناک کرده بود .
☆ سونگمینا یا اون چیزی که میخوای رو بدست بیار یا نابودش کن ☆
و درسته حالا وقتشه یکم اون روی خودمو به ا/ت نشون بدم میدونم که خوشحال میشه .
آروم آروم از پله ها پایین اومدم و به دیوار آشپزخونه تکیه دادم اون عو*ضی خوب خودشو برای مشتری بعدی آماده کرده بود پس منم باید برای آخرین شب به خوبی آماده میشدم .
ا/ت : هی تو چرا این جوری نگاه میکنی ؟ آدم ندیدی ؟
سونگمین : اتفاقا تو عمرم زی*ر خواب به این خوبی ندیده بودم .
ا/ت : هِع فکر کردی چون شغلم اینه میزارم هرطور که دلت میخواد صدام کنی یا بهم لقب بدی ؟ ( عصبی و داد زدن )
سونگمین : ای بابا تو که باید اینا برات عادی شده باشه در تعجبم چرا هنوز بهش عادت نکردی درست مثل شغلت ! ( خونسرد )
ا/ت : دهنتو ببند ( کوبیدن دست روی میز )
از همین الان زمان سرویس دهیم به تو تموم شد یالا گمشو بیرون وقت بقیه مشتری هامم نگیر .
سونگمین : اوه واقعا چشم عزیزم فقط قبلش دلت نمیخواد برای آخرین بار با ددی بازی کنی ؟ آخه هنوز تا پایان قرار دادمون مونده دوست ندارم زمانو از دست بدم . ( پوزخند )
ا/ت : از بازی با تو خسته شدم بقیه از تو بهترن .
سونگمین : باشه پس خودت خواستی .
به طرف ا/ت رفتم موهاشو تو دستام گرفتم و رو زمین کشیدم به سمت اتاق .
ا/ت : آی ... ولم کن وحشی ... آه ...
سونگمین : میتونستیم امشب رو هم با لذت تمومش کنیم ولی پایانشو خودت انتخاب کردی بیب !
☆☆☆ بقیه برین پایین بخونین 🔞
انقدر عصبانی بودم که متوجه نشدم که این هر*زه خیلی وقته که صدایی ازش نمیاد ازش کشیدم بیرون نبض و تنفسشو چک کردم ولی هیچ کدوم نمیزد ، مرده بود . چه بهتر شاید باید مرگ به این زندگی کثیف و لجنش پایان میداد و از طرفی خوشحالم که برای بار هزارم به حرف دوست پسرم گوش دادم . ( لبخند ) .
پایان ☆
لایک و نظراتتون فراموش نشه عزیزان ☆
۲.۸k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.