"زندگی من"
"زندگی من"
پارت 24
ویو جیمین
جیمین: باشه
وقتی فهمیدیم ات از کما در اومده خیلی خوشحال شدیم دکتر گفت میتونیم بریم پیشش
با اعضا رفتیم
ویو ات
منو از اون بخش بردن به ی بخش دیگه حالم خوب بود ددشتم به جیمین فکر میکردم که نگرانم بوده یا نه با صدای جیمین به خودم اومدم
جیمین: ات..ات
ات: بله
وقتی بهش نگاه کردم چشاش پف کرده بود قرمز بود میخواستم بغلش کنم اما بغلش نکردم جون اون حتی به من اعتماد نداره رومو از برگردوندم
با اعضا حرف زدم بعد از چند مین اعضا گفتن که میخوان برن منم روم اونطرف بود و فکر میکردم که هم رفتن اما..
جیمین: ات چرا روتو ازم برمیگردونی؟*بغض*
فک میکردم اون هم رفته ولی نرفته بود برگشتم به سمتش
ات: تو حتی به من اعتماد نداری..بعد انتظار داری باهات خوب باشم ها*یکمی داد*
جیمین: ات من به تو اعتماد داشتم نمیخواستم رابطمون خراب تر از این بشه حتی دکتر گفت که تو حامله نیستی من از اول حرفتو باور کردم
ات: باور کردی که منو از ماشین بیرون کردی!؟ که تصداف کنم بمیرم*داد*
جیمین: نه ات نمیخواستم بیشتر از این نه تو ناراحت بشی نه من، من اونموقع عصبی بودم*گریه*
نمیتونستم گریشو ببینم معلوم بود که این جند روز خیلی گریه کرده بود اخه رو دستشم جای سرم بود نشستم رو تخت
صورتشو تو دستام قاب کردم
ات: باشه گریه نکن خب..
اشکاشو پاک کردم اروم لبامو گذاشتم رو لباش..خیلی خوب بود دلم نمیخواست ازش جدا شم..
اون هم همراهی میکرد جوری مک میزد که دیگه لبام داشت کنده میشد..
نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم.
رفتم سمت گردنش گردنشو بوسیدم که
اومد سمت گردنم کیص مارک های دردناکی میزاشتم منم که فقط ناله میکردم(😐).
بعد از چند مین ازم جدا شد
جیمین: خیلی دوست دارم..
ات: منم
بعد جیمینو بغل کردم..
پارت 24
ویو جیمین
جیمین: باشه
وقتی فهمیدیم ات از کما در اومده خیلی خوشحال شدیم دکتر گفت میتونیم بریم پیشش
با اعضا رفتیم
ویو ات
منو از اون بخش بردن به ی بخش دیگه حالم خوب بود ددشتم به جیمین فکر میکردم که نگرانم بوده یا نه با صدای جیمین به خودم اومدم
جیمین: ات..ات
ات: بله
وقتی بهش نگاه کردم چشاش پف کرده بود قرمز بود میخواستم بغلش کنم اما بغلش نکردم جون اون حتی به من اعتماد نداره رومو از برگردوندم
با اعضا حرف زدم بعد از چند مین اعضا گفتن که میخوان برن منم روم اونطرف بود و فکر میکردم که هم رفتن اما..
جیمین: ات چرا روتو ازم برمیگردونی؟*بغض*
فک میکردم اون هم رفته ولی نرفته بود برگشتم به سمتش
ات: تو حتی به من اعتماد نداری..بعد انتظار داری باهات خوب باشم ها*یکمی داد*
جیمین: ات من به تو اعتماد داشتم نمیخواستم رابطمون خراب تر از این بشه حتی دکتر گفت که تو حامله نیستی من از اول حرفتو باور کردم
ات: باور کردی که منو از ماشین بیرون کردی!؟ که تصداف کنم بمیرم*داد*
جیمین: نه ات نمیخواستم بیشتر از این نه تو ناراحت بشی نه من، من اونموقع عصبی بودم*گریه*
نمیتونستم گریشو ببینم معلوم بود که این جند روز خیلی گریه کرده بود اخه رو دستشم جای سرم بود نشستم رو تخت
صورتشو تو دستام قاب کردم
ات: باشه گریه نکن خب..
اشکاشو پاک کردم اروم لبامو گذاشتم رو لباش..خیلی خوب بود دلم نمیخواست ازش جدا شم..
اون هم همراهی میکرد جوری مک میزد که دیگه لبام داشت کنده میشد..
نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم.
رفتم سمت گردنش گردنشو بوسیدم که
اومد سمت گردنم کیص مارک های دردناکی میزاشتم منم که فقط ناله میکردم(😐).
بعد از چند مین ازم جدا شد
جیمین: خیلی دوست دارم..
ات: منم
بعد جیمینو بغل کردم..
۱۱.۶k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.