P59
رفت و از کمدش یه دست لباس آورد بیرون بعدم از اتاق رفت بیرون من موندم و این دوتا لباس یه حسی بهم میگفت بیخیال این لباس مجلسی بیا و با همین هودی سر کن حداقل این گشاده توش احساس آزادی میکنم اون یکی کمرش تنگه دلم میخواد پارش کنم اخرش تصمیم گرفتم با همین هودیه برم رفتم و جلوی آیینه موهام رو شونه کردم بعدم از اتاق اومدم بیرون و رفتم به سمت پذیرایی همه دم در ورودی جمع شده بودن جونگ کوکم که انگار منتظر من بود کنار در وایساده بود متوجه حضورم که شد نکاهش رو بهم داد که سریع نگاهم رو ازش دزدیدم قدم هام رو تند کردم و خواستم برم پیش جیمین وایسم که خیلی سریع دستم رو گرفت و کشید سمت خودش و بغل خودش نگهم داشت از جوری که نگهم داشته بود فهمیدم نباید از جام تکون بخورم و با دستش خیلی محکم دستم رو گرفته بود انگار که میخواستم فرار کنم منم دستش رو از دستم جدا کردم و گفتم : به نگهبان نیازی ندارم
با نگاهی که انگار از رفتار های امروزم خیلی متعجب بود نگاهم میکرد خودمم از رفتاری خودم یکم تعجب کرده بودم قصد داشتم امروز یکم ازش دوری کنم ولی فکر میکنم زیاده روی کردم نگاه کردنش که بهم تموم شد دوباره دستم رو گرفت اما اینبار محکم نبود .
یکم بعد که از همه خداحافظی کردیم به سمت عمارت حرکت کردیم جین و تهیونگ چند دقیقه ای بود که از ما جدا شده بودن منم خیلی ساکت توی ماشین نشسته بودم و روم رو به سمت پنجره کرده بودم ظاهرم نشون داد میداد دارم از پنجره بیرون رو نگاه میکنم اما درواقع داشتم به درون ذهن خودم نگاه میکردم که جونگ کوک دستش رو جلوی صورتم تکون داد و فکرم به کل از یادم رفت نگاهم به اطراف دادم انگار این راه رو مشناختم وقتی برای اولین بار اومدم به این عمارت از این راه اومدم برای همین با نگاه کردن بهش فهمیدم که چند دقیقه ای تا عمارت نمونده برگشتم و نگاهم رو به عقب دادم جیمین خیلی راحت تو ماشین دراز کشیده بود و داشت با گوشیش کار میکرد متوجه نگاه جونگ کوک شدم که چند ثانیه بعد نگاهم رو دنبال کرد و به جیمین رسید .
جونگ کوک : بد نگذره ؟
جیمینم طوری که انگار داشت با چشماش میخندید لایک نشون داد
جونگ کوک :حداقل کفشای بی صاحابتو درار ماشینمو کثیف کردی
جیمینم خیلی سریع با یه حرکت ساده کفشاش رو در آورد انگار جونگ کوک خیلی رو ماشینش حساسه الان که دارم میبینم ماشینش واقعا خوشگله ، برگشتم و سرم رو به شیشه تکیه دادم تو این مهمونی که گذشت دیدم جونگ کوک با جین و بقیه خیلی صمیمیه شاید بعضی وقت خندش رو پنهان میکرد تا نبیننش ولی مشخص بود که بهشون اعتماد داره
با نگاهی که انگار از رفتار های امروزم خیلی متعجب بود نگاهم میکرد خودمم از رفتاری خودم یکم تعجب کرده بودم قصد داشتم امروز یکم ازش دوری کنم ولی فکر میکنم زیاده روی کردم نگاه کردنش که بهم تموم شد دوباره دستم رو گرفت اما اینبار محکم نبود .
یکم بعد که از همه خداحافظی کردیم به سمت عمارت حرکت کردیم جین و تهیونگ چند دقیقه ای بود که از ما جدا شده بودن منم خیلی ساکت توی ماشین نشسته بودم و روم رو به سمت پنجره کرده بودم ظاهرم نشون داد میداد دارم از پنجره بیرون رو نگاه میکنم اما درواقع داشتم به درون ذهن خودم نگاه میکردم که جونگ کوک دستش رو جلوی صورتم تکون داد و فکرم به کل از یادم رفت نگاهم به اطراف دادم انگار این راه رو مشناختم وقتی برای اولین بار اومدم به این عمارت از این راه اومدم برای همین با نگاه کردن بهش فهمیدم که چند دقیقه ای تا عمارت نمونده برگشتم و نگاهم رو به عقب دادم جیمین خیلی راحت تو ماشین دراز کشیده بود و داشت با گوشیش کار میکرد متوجه نگاه جونگ کوک شدم که چند ثانیه بعد نگاهم رو دنبال کرد و به جیمین رسید .
جونگ کوک : بد نگذره ؟
جیمینم طوری که انگار داشت با چشماش میخندید لایک نشون داد
جونگ کوک :حداقل کفشای بی صاحابتو درار ماشینمو کثیف کردی
جیمینم خیلی سریع با یه حرکت ساده کفشاش رو در آورد انگار جونگ کوک خیلی رو ماشینش حساسه الان که دارم میبینم ماشینش واقعا خوشگله ، برگشتم و سرم رو به شیشه تکیه دادم تو این مهمونی که گذشت دیدم جونگ کوک با جین و بقیه خیلی صمیمیه شاید بعضی وقت خندش رو پنهان میکرد تا نبیننش ولی مشخص بود که بهشون اعتماد داره
۱۸.۷k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.