وانشات از جیمین
امروز تصمیمم رو قطعی کردم
دیگه تحملم تموم شده
نمیتونم با کسی که هیچ حسی بهم نداره زندگی کنم
فقط بخاطر اینکه یکبار بهم کمک کرد اون شایعات مسخره پخش شدن
بخاطر گروه و کمپانی مجبور شد با من ازدواج کنه
من عاشقشم
اما اون نه
ادامه ی این زندگی چه فایده ای داره؟!
اتاقمون از هم جداست
اصلا با هم حرف نمیزنیم
دیگه از هق هق های هر شبم خسته شدم
دیگه از بی اهمیتی های اون خسته شدم
اگه اون روز بهم کمک نمیکرد
و منو از دست اون عوضیا نجات نمیداد
شایعات اینکه ما با همیم پخش نمیشدن
و هیترا هیچ وقت بخاطر رابطه پنهانی و در عین حال خیالی ما به اون و گروهش هیت نمیدادن
اون بخاطر گروهش مجبور شد ناخواسته با من ازدواج کنه تا به این شایعات و هیت های بی اساس خاتمه بده
اون منو دوست نداره و از این ازدواج ناراحته
من طاقت ناراحتی اون رو ندارم
اگه با رفتن من اون خوشحال بشه منم خوشحال میشم
دیگه از گریه کردن دست برداشتم
وسایلم رو جمع کردم و بعد از گذاشتن یه یادداشت کوچیک
و زدن ماسکم از خونه بیرون زدم
مطمعنم خیلی خوشحال میشه
چون به هر حال اون منو دوست نداشت
از دید جیمین :
یه دسته گل گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم
اوایل دوستش نداشتم
اما وقتی دیدم بخاطر اینکه من اذیت نشم اصلا از بی اهمیتی های من اعتراضی نمیکنه
کم کم عاشقش شدم
امروز میخوام ازش بابت رفتار سردم معذرت خواهی کنم
وارد خونه شدم
مثل همیشه ساکت بود و این منو اذیت میکرد
بجای این سکوت الان باید صدای خنده ها و عشق بازی های منو و اون تو این خونه میپیچید
تلخندی زدم و به سمت اتاقش رفتم
در زدم اما جواب نداد
چند بار صداش کردم اما جواب نداد
نگران شدم و درو باز کردم
اما با اتاق حالی مواجه شدم
وسایلش نبودن
یه کاغذ کوچیک روی میز دیدم
برش داشتم
از طرف اون بود
(سلام عزیزم، میدونم از این ازدواج اجباری ناراحتی. من طاقت ناراحتی تو رو ندارم برای همین از اینجا رفتم، برو به ادرس [.....] این دفتر طلاقه
به منشی اونجا بگو خانم پارک گفتن بیام و برگه رو بگیرم
برگه طلاق رو امضا کن و دیگه ناراحت نباش
دوست دارم)
نامه از دستم افتاد
من چکار کردم
من باعث شدم اون ایم کارو بکنه
اما.. اما من الان عاشقشم
اشکام مثل رود جاری شدن
باید پیداش کنم
هر جوری شده باید نزارم بره
به سرعت از خونه اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم
تو خیابونا دنبالش میگشتم
و به خودم لعنت میفرستادم
همینجور که داشتم از کنار یه پارک رد میشدم یه نفرو دیدم که روی صندلی پارک نشسته و یه چمدون کنارشه
سرش پایین بود
ماشین رو نگه داشتم و به سرعت به سمت ش رفتم
بلند اسمش رو صدا زدم
از جاش بلند شد
صورت زیباش غرق در اشک بود
تا منو دید شروع کرد به دویدن
اما من بهش رسیدم و دستش رو از پشت گرفتم
برگشت سمتم، با دستام دوطرف بازو هاش رو گرفتم
سرش رو انداخت پایین
شرمنده شدم
با دستام صورت رو قاب کردم
-جیمین تو رو خدا بسه من دیگه نمیخوام باعث بشم تو ناراحت باشی، تو از این ازدواج خسته ای، تو منو دوست نداری، برای چی اومدی دنبالم، مگه همینـ...
دیگه طاقت نیاوردم و لبام رو کوبوندم رو لباش
خیلی وقته منتظر بودم طعمشون رو بچشم
از دید تو :
خیلی شکه شده بودم
سعی کردم از خودم جداش کنم اما محکم تر میبوسید
مثل یه ادم تشنه که به اب رسیده
لب پایینیمو گرفت بین لباش و محکم مک زد و ازم جدا شد
با چشمای خیسم به صورتش زل زده بودم که یهو منو محکم گرفت تو بغلش و زد زیر گریه
+متاسفم که با بی اهمیتی هام اذیتت کردم، منو ببخش، من الان دیوانه وار عاشقتم، هق.. تو رو خدا.. هق.. از پیشم نرو، من بدون تو نمیتونم...
دیگه منم طاقت نیاوردم و زدم زیر گریه
حلقه ی دستاش رو دورم محکم تر کرد و گفت دوست دارم
میون گریه هام لبخندی زدم و زمزمه کردم
«منم دوست دارم»
پایان
نویسنده RÆNA
اصکی ممنوع 🚫❌
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عاشقانه #پست_جدید
دیگه تحملم تموم شده
نمیتونم با کسی که هیچ حسی بهم نداره زندگی کنم
فقط بخاطر اینکه یکبار بهم کمک کرد اون شایعات مسخره پخش شدن
بخاطر گروه و کمپانی مجبور شد با من ازدواج کنه
من عاشقشم
اما اون نه
ادامه ی این زندگی چه فایده ای داره؟!
اتاقمون از هم جداست
اصلا با هم حرف نمیزنیم
دیگه از هق هق های هر شبم خسته شدم
دیگه از بی اهمیتی های اون خسته شدم
اگه اون روز بهم کمک نمیکرد
و منو از دست اون عوضیا نجات نمیداد
شایعات اینکه ما با همیم پخش نمیشدن
و هیترا هیچ وقت بخاطر رابطه پنهانی و در عین حال خیالی ما به اون و گروهش هیت نمیدادن
اون بخاطر گروهش مجبور شد ناخواسته با من ازدواج کنه تا به این شایعات و هیت های بی اساس خاتمه بده
اون منو دوست نداره و از این ازدواج ناراحته
من طاقت ناراحتی اون رو ندارم
اگه با رفتن من اون خوشحال بشه منم خوشحال میشم
دیگه از گریه کردن دست برداشتم
وسایلم رو جمع کردم و بعد از گذاشتن یه یادداشت کوچیک
و زدن ماسکم از خونه بیرون زدم
مطمعنم خیلی خوشحال میشه
چون به هر حال اون منو دوست نداشت
از دید جیمین :
یه دسته گل گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم
اوایل دوستش نداشتم
اما وقتی دیدم بخاطر اینکه من اذیت نشم اصلا از بی اهمیتی های من اعتراضی نمیکنه
کم کم عاشقش شدم
امروز میخوام ازش بابت رفتار سردم معذرت خواهی کنم
وارد خونه شدم
مثل همیشه ساکت بود و این منو اذیت میکرد
بجای این سکوت الان باید صدای خنده ها و عشق بازی های منو و اون تو این خونه میپیچید
تلخندی زدم و به سمت اتاقش رفتم
در زدم اما جواب نداد
چند بار صداش کردم اما جواب نداد
نگران شدم و درو باز کردم
اما با اتاق حالی مواجه شدم
وسایلش نبودن
یه کاغذ کوچیک روی میز دیدم
برش داشتم
از طرف اون بود
(سلام عزیزم، میدونم از این ازدواج اجباری ناراحتی. من طاقت ناراحتی تو رو ندارم برای همین از اینجا رفتم، برو به ادرس [.....] این دفتر طلاقه
به منشی اونجا بگو خانم پارک گفتن بیام و برگه رو بگیرم
برگه طلاق رو امضا کن و دیگه ناراحت نباش
دوست دارم)
نامه از دستم افتاد
من چکار کردم
من باعث شدم اون ایم کارو بکنه
اما.. اما من الان عاشقشم
اشکام مثل رود جاری شدن
باید پیداش کنم
هر جوری شده باید نزارم بره
به سرعت از خونه اومدم بیرون و سوار ماشینم شدم
تو خیابونا دنبالش میگشتم
و به خودم لعنت میفرستادم
همینجور که داشتم از کنار یه پارک رد میشدم یه نفرو دیدم که روی صندلی پارک نشسته و یه چمدون کنارشه
سرش پایین بود
ماشین رو نگه داشتم و به سرعت به سمت ش رفتم
بلند اسمش رو صدا زدم
از جاش بلند شد
صورت زیباش غرق در اشک بود
تا منو دید شروع کرد به دویدن
اما من بهش رسیدم و دستش رو از پشت گرفتم
برگشت سمتم، با دستام دوطرف بازو هاش رو گرفتم
سرش رو انداخت پایین
شرمنده شدم
با دستام صورت رو قاب کردم
-جیمین تو رو خدا بسه من دیگه نمیخوام باعث بشم تو ناراحت باشی، تو از این ازدواج خسته ای، تو منو دوست نداری، برای چی اومدی دنبالم، مگه همینـ...
دیگه طاقت نیاوردم و لبام رو کوبوندم رو لباش
خیلی وقته منتظر بودم طعمشون رو بچشم
از دید تو :
خیلی شکه شده بودم
سعی کردم از خودم جداش کنم اما محکم تر میبوسید
مثل یه ادم تشنه که به اب رسیده
لب پایینیمو گرفت بین لباش و محکم مک زد و ازم جدا شد
با چشمای خیسم به صورتش زل زده بودم که یهو منو محکم گرفت تو بغلش و زد زیر گریه
+متاسفم که با بی اهمیتی هام اذیتت کردم، منو ببخش، من الان دیوانه وار عاشقتم، هق.. تو رو خدا.. هق.. از پیشم نرو، من بدون تو نمیتونم...
دیگه منم طاقت نیاوردم و زدم زیر گریه
حلقه ی دستاش رو دورم محکم تر کرد و گفت دوست دارم
میون گریه هام لبخندی زدم و زمزمه کردم
«منم دوست دارم»
پایان
نویسنده RÆNA
اصکی ممنوع 🚫❌
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عاشقانه #پست_جدید
۳۷.۳k
۱۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.