عاشق خسته ( پارت 43)
جیمین : بخاطر این بچم که شده باید خودمو عوض کنم... نمیذارم هیچی از شغلم بفهمه ، نمیخوام مثل بابام با بچم رفتار کنم
تهیونگ :خب این خوبه ها ولی اول باید براش اسم انتخاب کنی
جیمین :کردم... اسمشو میذارم جینا ،مخفف جیمین و یونا
تهیونگ : جیمین قرار شد فراموشش کنی
جیمین : دلم میخواد ولی نمیتونم
تهیونگ : خودت آسیب میبینی
جیمین : ترجیح میدم یه عمر با فکر کردن به یونا ادامه بدم
تهیونگ : یه ذره میدیش بغل من
جیمین : نه خیر... جینای خودمه... بدم بهت میندازیش ، تو اصن تاحالا تو عمرت بچه بغل نکردی
تهیونگ : نه که تو کردی
نامجون : جیمین بچت خیلی نازه
جین : راس میگه، شبیه بچگیه جیمینه
جیمین : میخواید بچمو افقی کنید؟ بسه دیگه، خودمم میدونم خوشگله
تهیونگ :به نظرم دیگه باید بریم خونه
جیمین : بریم....
جیمین : تهیونگ تو رانندگی کن
تهیونگ : چرا خودت رانندگی نمیکنی
جیمین : چون بچه بغلمه
تهیونگ : بچرو بده ما
جیمین : بشین انقد حرف نزن
یونا و جیهوپم بعد از چند ساعت رفتن خونه ی جیهوپ
جیهوپ : خب یونا... اینجا الان خونه ی ماست
یونا : خیلی خوشگله
جیهوپ : تو برو استراحت کن.... منم میرم بیرون چند ساعت دیگه میام
یونا : باشه
یونا :
از همون موقع که ساعت 6 بود رفتم رو تخت خوابیدم ولی وقتی بیدار شدم ساعت 10 شب بود، جیهوپ هنوز نیومده بود زنگ زدم بهش ولی جواب نمیداد
رفتم تو حیاط یکم هوا بخورم... خدمتکارا رو میدیدم که داشتن پچ پچ میکردن
رفتن طرفشون
یونا : چیه... چرا اینجوری حرف میزنید باهم
خدمتکار : آخه آقا دوباره یکی دیگرو آورده اینجا
یونا : منظورت چیه
خدمتکار : یه دختر دیگه
اونیکی خدمتکار : ساکت شو... اگه ارباب بفهمه اخراجمون میکنه
یونا : صب کن ببینم بهم بگو
خدمتکار : ما نمیتونیم
یونا : یعنی چی
که با باز شدن در پارکینگ از من جدا شدن و به کارشون ادامه دادن
جیهوپ : سلام...
یونا : سلام کجا بودی
جیهوپ : بیرون
یونا : خودمم میدونم بیرون بودی، کجای بیرون
جیهوپ : یونا چرا انقد سوال میپرسی ،من گشنمه بریم شام بخوریم
یونا : یعنی چی... من نباید بفهمم کجا بودی
جیهوپ : همه چیو بعدا برات تعریف میکنم ولی الان خستم
تو برو سر میز منم الان لباسمو عوض میکنم و میام
جیهوپ :
رفتم تو اتاقم... یکی از خدمتکارارو صدا زدم... مطمئن بودم یه چیزایی به یونا گفتن، اگه این قضیه رو جمع نکنم ممکنه یونا از پیشم بره
خدمتکار : بله ارباب با من کاری داشتید
جیهوپ : اگه جلوی زبونتو نگیری قیچیش میکنم
خدمتکار : ارباب منکه چیزی نگفتم
جیهوپ : پس چرا هی ازم سوال میکنه
خدمتکار : من فقط گفتم یه دختر دیگه امشب اومده اینجا
جیهوپ : گمشو بیرون اخراجی
خدمتکار : ولی ارباب من...
جیهوپ : گفتم گمشو
خدمتکار : بله ارباب ( گریه)
جیهوپ : خب یونا، غذا چطور بود
یونا : بگو کجا...
تهیونگ :خب این خوبه ها ولی اول باید براش اسم انتخاب کنی
جیمین :کردم... اسمشو میذارم جینا ،مخفف جیمین و یونا
تهیونگ : جیمین قرار شد فراموشش کنی
جیمین : دلم میخواد ولی نمیتونم
تهیونگ : خودت آسیب میبینی
جیمین : ترجیح میدم یه عمر با فکر کردن به یونا ادامه بدم
تهیونگ : یه ذره میدیش بغل من
جیمین : نه خیر... جینای خودمه... بدم بهت میندازیش ، تو اصن تاحالا تو عمرت بچه بغل نکردی
تهیونگ : نه که تو کردی
نامجون : جیمین بچت خیلی نازه
جین : راس میگه، شبیه بچگیه جیمینه
جیمین : میخواید بچمو افقی کنید؟ بسه دیگه، خودمم میدونم خوشگله
تهیونگ :به نظرم دیگه باید بریم خونه
جیمین : بریم....
جیمین : تهیونگ تو رانندگی کن
تهیونگ : چرا خودت رانندگی نمیکنی
جیمین : چون بچه بغلمه
تهیونگ : بچرو بده ما
جیمین : بشین انقد حرف نزن
یونا و جیهوپم بعد از چند ساعت رفتن خونه ی جیهوپ
جیهوپ : خب یونا... اینجا الان خونه ی ماست
یونا : خیلی خوشگله
جیهوپ : تو برو استراحت کن.... منم میرم بیرون چند ساعت دیگه میام
یونا : باشه
یونا :
از همون موقع که ساعت 6 بود رفتم رو تخت خوابیدم ولی وقتی بیدار شدم ساعت 10 شب بود، جیهوپ هنوز نیومده بود زنگ زدم بهش ولی جواب نمیداد
رفتم تو حیاط یکم هوا بخورم... خدمتکارا رو میدیدم که داشتن پچ پچ میکردن
رفتن طرفشون
یونا : چیه... چرا اینجوری حرف میزنید باهم
خدمتکار : آخه آقا دوباره یکی دیگرو آورده اینجا
یونا : منظورت چیه
خدمتکار : یه دختر دیگه
اونیکی خدمتکار : ساکت شو... اگه ارباب بفهمه اخراجمون میکنه
یونا : صب کن ببینم بهم بگو
خدمتکار : ما نمیتونیم
یونا : یعنی چی
که با باز شدن در پارکینگ از من جدا شدن و به کارشون ادامه دادن
جیهوپ : سلام...
یونا : سلام کجا بودی
جیهوپ : بیرون
یونا : خودمم میدونم بیرون بودی، کجای بیرون
جیهوپ : یونا چرا انقد سوال میپرسی ،من گشنمه بریم شام بخوریم
یونا : یعنی چی... من نباید بفهمم کجا بودی
جیهوپ : همه چیو بعدا برات تعریف میکنم ولی الان خستم
تو برو سر میز منم الان لباسمو عوض میکنم و میام
جیهوپ :
رفتم تو اتاقم... یکی از خدمتکارارو صدا زدم... مطمئن بودم یه چیزایی به یونا گفتن، اگه این قضیه رو جمع نکنم ممکنه یونا از پیشم بره
خدمتکار : بله ارباب با من کاری داشتید
جیهوپ : اگه جلوی زبونتو نگیری قیچیش میکنم
خدمتکار : ارباب منکه چیزی نگفتم
جیهوپ : پس چرا هی ازم سوال میکنه
خدمتکار : من فقط گفتم یه دختر دیگه امشب اومده اینجا
جیهوپ : گمشو بیرون اخراجی
خدمتکار : ولی ارباب من...
جیهوپ : گفتم گمشو
خدمتکار : بله ارباب ( گریه)
جیهوپ : خب یونا، غذا چطور بود
یونا : بگو کجا...
۲۳.۸k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.