هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۱۷
×پانسمان بیارید دستاش رو ببندم پوستش کامل کنده شده
کوک اروم یونا رو روی کاناپه گذاشت و رفت به حموم چون کلا خاک شده بود نامجون هم رفت و دست یونا رو پانسمان کرد تا عفونت نکنه
× بالاخره تموم شد
=چیکار داشت اونجا؟
×همش دنبال یه زیر زمین میگشت که یه پارچه توش هست
ـ زیر زمین ؟ اما اونجا هیچ زیر زمینی وجود نداشت
نامجون با حرف یونگی تعجب کرد و جین گوشش رو تیز کرد تا بتونه از بحث مهم با خبر شه
×یعنی چی که هیچ زیر زمینی نبود
ـ من وقتی وارد خونه شدم هیچ زیر زمینی ندیدم
جین با سه تا کافی بهشون پیوست
÷شاید فقط یونا از اون زیر زمین خبر داشته یا شایدم یونگی کوره
-هی
نامجون تشکر کرد و قهوه رو گرفت و ادامه داد
÷یعنی اون پارچه چیه که انقدر مهم بود که چنین بلایی سر دستش بیاره
- هر چیزی که باشه مهمه
هر سه به دختر غرق خواب نگاه کردن و صحبتشون به اتمام رسید
شب –شام*
همه دور میز نشسته بودن جین اخرین بشقاب غذا رو جلو جیمین گذاشت با نگاه کردم به چهره همه نشست همه به ارومی شروع به خوردن غذا شون کردن ولی خب یونا و نامجون تو یه بُعد دیگه بودن و با غذاشون بازی میکردن نامجون به رفتار یونا فک میکرد و یونا داشت حوادث رو بیاد میورد شاید یه چیز کوچولو می تونست به دست بیاره ولی دیگه کوک نتونست دووم بیاره و غرید
$ میشه غذاتون رو بخورید صدا چنگالاتون رو مخمه
نامجون به حالت قبلیش برگشت معذرتی کرد و گاز کوچیکی از غذاش زد اما دخترک از سر میز بلند شد و با کلمه ی میل ندارم جمع رو ترک و از خونه خارج شد جیمینم غذاش رو خورد و با تشکر از جین غذای یونا رو برداشت و از خونه خارج شد با چشماش دنبال یونا میگشت تا اینکه اون رو در حالی که زانوش رو به بغلش دعوت کرده بود کنار حوض دید با لبخند رفت سمتش و کنارش نشست یونا با حس اینکه کسی کنارشه سرش رو بالا اورد و با دیدن جیمین که بهش لبخند میزد بغلش کردو جیمین دعوت یونا رو پذیرفت بعد چند دقیقه سکوت بالاخره جیمین سکوت رو شکست ....
پارت ۱۷
×پانسمان بیارید دستاش رو ببندم پوستش کامل کنده شده
کوک اروم یونا رو روی کاناپه گذاشت و رفت به حموم چون کلا خاک شده بود نامجون هم رفت و دست یونا رو پانسمان کرد تا عفونت نکنه
× بالاخره تموم شد
=چیکار داشت اونجا؟
×همش دنبال یه زیر زمین میگشت که یه پارچه توش هست
ـ زیر زمین ؟ اما اونجا هیچ زیر زمینی وجود نداشت
نامجون با حرف یونگی تعجب کرد و جین گوشش رو تیز کرد تا بتونه از بحث مهم با خبر شه
×یعنی چی که هیچ زیر زمینی نبود
ـ من وقتی وارد خونه شدم هیچ زیر زمینی ندیدم
جین با سه تا کافی بهشون پیوست
÷شاید فقط یونا از اون زیر زمین خبر داشته یا شایدم یونگی کوره
-هی
نامجون تشکر کرد و قهوه رو گرفت و ادامه داد
÷یعنی اون پارچه چیه که انقدر مهم بود که چنین بلایی سر دستش بیاره
- هر چیزی که باشه مهمه
هر سه به دختر غرق خواب نگاه کردن و صحبتشون به اتمام رسید
شب –شام*
همه دور میز نشسته بودن جین اخرین بشقاب غذا رو جلو جیمین گذاشت با نگاه کردم به چهره همه نشست همه به ارومی شروع به خوردن غذا شون کردن ولی خب یونا و نامجون تو یه بُعد دیگه بودن و با غذاشون بازی میکردن نامجون به رفتار یونا فک میکرد و یونا داشت حوادث رو بیاد میورد شاید یه چیز کوچولو می تونست به دست بیاره ولی دیگه کوک نتونست دووم بیاره و غرید
$ میشه غذاتون رو بخورید صدا چنگالاتون رو مخمه
نامجون به حالت قبلیش برگشت معذرتی کرد و گاز کوچیکی از غذاش زد اما دخترک از سر میز بلند شد و با کلمه ی میل ندارم جمع رو ترک و از خونه خارج شد جیمینم غذاش رو خورد و با تشکر از جین غذای یونا رو برداشت و از خونه خارج شد با چشماش دنبال یونا میگشت تا اینکه اون رو در حالی که زانوش رو به بغلش دعوت کرده بود کنار حوض دید با لبخند رفت سمتش و کنارش نشست یونا با حس اینکه کسی کنارشه سرش رو بالا اورد و با دیدن جیمین که بهش لبخند میزد بغلش کردو جیمین دعوت یونا رو پذیرفت بعد چند دقیقه سکوت بالاخره جیمین سکوت رو شکست ....
۱۳.۸k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.