پارت•7•
ویو تهیونگ
رفتم اتاقم شب شده بود ساعت 12 شب بود رفتم یه دوش 20 مینی گرفتم و خوابیدم صبح ساعت 5 بیدار شدم لباس های مورد نظرمو جمع کردم و داخل چمدونم گذاشتم و رفتم پایین صبحونه خوردم و رفتم بیرون بادیگارد هم ماشین رو برام آورد سوار ماشین شدم و رفتم فرودگاه(نکته:تهیونگ و جیمین تو فرودگاه همو میبینن)رسیدم فرودگاه و جیمینو دیدم
رفتیم سوار هواپیما شدیم از کشور خارج شدیم
"فلش بک"
ویو تهیونگ
رسیدم ژاپن خوشحال بودم که دوباره میتونم ات رو ببینم اما وقتی پیداش کردم یجوری شکنجش میدم که خودش هم نفهمه منو جیمین رفتیم عمارت خودم(نکته:تهیونگ توی ژاپن هم عمارت داره،بچم میلیارد عه😂❤️)رسیدم عمارت و چون اونجا خدمتکار بود همه ی خدمتکار ها بهم تعظیم کردن و منم رفتم اتاقم تا یکم استراحت کنم
"4ماه بعد"
ویو ات
قراره توی این چند روز بچم بدنیا بیاد اما نمیدونم کی
رفتم روی کاناپه نشستم و فیلم میدیم که یهو یه درد عجیبی گرفتم خیلی درد داشتم که بعد فهمیدم کیسه آبم پاره شده
+واییی بچه داره میاد(گریه,ناراحت)
به زور بلند شدم و رفتم گوشیمو برداشتم لیا خونه نبود برای همین زنگ زدم به لیا
"مکالمه لیا و ات"
×الو ات چطوری
+لیا...اییی..کمک(درد،گریه)
×ات چی شده؟(نگران)
+بچه...داره...اییی...میاد...ایییی
×چییییی؟
×ب..باشه ..الان میام(هول شده)
ویو لیا
سرکار بودم چه ات بهم زنگ زد که گفت بچه داره میاد هم خوشحال شدم هم نگران ات بودم که نکنه بلایی سرش بیاد سریع سوار ماشینم شدم و رفتم خونه که دیدم ات افتاده زمین و داره گریه میکنه که هی میگفت درد دارم منم سریع رفتم پیشش و با تمام قدرت ی که داشتم برش داشتم و سوار ماشین کردمش و بردمش بیمارستان
رسیدیم بیمارستان ات رو پیاده کردم و یه پرستار ها گفتم زود بایید رفقیم داره زایمان میکنه و پرستار ها سریع اومدن و ات روی تخت گذاشتن و بردن اتاق عمل...
شرایط
6لایک
4کامنت
•••••••|••••••
رفتم اتاقم شب شده بود ساعت 12 شب بود رفتم یه دوش 20 مینی گرفتم و خوابیدم صبح ساعت 5 بیدار شدم لباس های مورد نظرمو جمع کردم و داخل چمدونم گذاشتم و رفتم پایین صبحونه خوردم و رفتم بیرون بادیگارد هم ماشین رو برام آورد سوار ماشین شدم و رفتم فرودگاه(نکته:تهیونگ و جیمین تو فرودگاه همو میبینن)رسیدم فرودگاه و جیمینو دیدم
رفتیم سوار هواپیما شدیم از کشور خارج شدیم
"فلش بک"
ویو تهیونگ
رسیدم ژاپن خوشحال بودم که دوباره میتونم ات رو ببینم اما وقتی پیداش کردم یجوری شکنجش میدم که خودش هم نفهمه منو جیمین رفتیم عمارت خودم(نکته:تهیونگ توی ژاپن هم عمارت داره،بچم میلیارد عه😂❤️)رسیدم عمارت و چون اونجا خدمتکار بود همه ی خدمتکار ها بهم تعظیم کردن و منم رفتم اتاقم تا یکم استراحت کنم
"4ماه بعد"
ویو ات
قراره توی این چند روز بچم بدنیا بیاد اما نمیدونم کی
رفتم روی کاناپه نشستم و فیلم میدیم که یهو یه درد عجیبی گرفتم خیلی درد داشتم که بعد فهمیدم کیسه آبم پاره شده
+واییی بچه داره میاد(گریه,ناراحت)
به زور بلند شدم و رفتم گوشیمو برداشتم لیا خونه نبود برای همین زنگ زدم به لیا
"مکالمه لیا و ات"
×الو ات چطوری
+لیا...اییی..کمک(درد،گریه)
×ات چی شده؟(نگران)
+بچه...داره...اییی...میاد...ایییی
×چییییی؟
×ب..باشه ..الان میام(هول شده)
ویو لیا
سرکار بودم چه ات بهم زنگ زد که گفت بچه داره میاد هم خوشحال شدم هم نگران ات بودم که نکنه بلایی سرش بیاد سریع سوار ماشینم شدم و رفتم خونه که دیدم ات افتاده زمین و داره گریه میکنه که هی میگفت درد دارم منم سریع رفتم پیشش و با تمام قدرت ی که داشتم برش داشتم و سوار ماشین کردمش و بردمش بیمارستان
رسیدیم بیمارستان ات رو پیاده کردم و یه پرستار ها گفتم زود بایید رفقیم داره زایمان میکنه و پرستار ها سریع اومدن و ات روی تخت گذاشتن و بردن اتاق عمل...
شرایط
6لایک
4کامنت
•••••••|••••••
۱۵.۹k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.