Part 36
Part 36
(ویو ات )
خودمو سر و سنگین نگه داشتم و به همچی نه گفتم ولی وقتی حرف شهر بازی شد نتونستم خودمو کنترل کنم و با ذوق گفتم
ات: اره اره شهربازی
کوک: باشه همین امشب میبرمت اما یه شرط داره
ات :حتما شرطش اینه که تورو ببخشم
کوک: اوهوم
ات :ببین کوک من درکت میکنم که میخوای من هرچه زودتر تورو ببخشم خب ببین نگران نباش من میبخشمت اما به یه مدت زمان نیاز دارم که خودم و ذهنم بتونه همهی این ها رو درک کنه باشه
کوک: باش ۱ هفته خوبه
ات :اوهوم
کوک: خب پاشو بپوش بریم شهر بازی
ات: هورااا بریم
(ویو ات )
لباس هام تو کمد بود پوشیدمش و رفتم پایین منتظر کوک موندم که یهو لیا بهم زنگ زد
ات: ا..الو
لیا :اتتتتت پدصگ کجایی بزغاله نمیگی من نگرانت میشم
ات :ن
لیا: زهر انار کجاییی
ات: پیشه...
لیا :ات بخدا اگه بگی کوک جرت میدم
ات :خب خودش منو آورد
لیا :دارم میام دنبالت
ات :ن..نهه نیا
لیا :براچی نیام مگه تو نمیگی به روز آوردتت
ات :خب اره ولی الان میخواد ببریتم شهر بازی منم باهات نمیام دیگه حیحی
لیا: ............
ات: اهم بله. بله
لیا :من خارتو.....
(ات قطع میکنه )
(ویو کوک)
رفتم پایین دیدم ات داره با یکی حرف میزنه از طرز حرف زدنش فهمیدم با لیا داره حرف میزنه بعد قطع کرد و برگشت سمتم منم سریع لباشو بوسیدم
ات: این چه کاری بود
کوک: دارم زنمو می بوسم کار دیگه ایی که نکردم البته میکنم ولی بعدا 😈
ات: گگگ
کوک: انگار خیلی دوست داری
ات :عه داره دیر میشه بدو بدو بریمم
کوک:( میخنده )
(ویو ات )
رفتیم تو ماشین نشستیم تو راه بودیم که کوک دستشو گذاشت رو پاهام و آروم نوازشش کرد بعد از نیم ساعت رسیدیم با ذوق از ماشین اومدم و بپر بپر میکردم که کوک اومد پایین و ........
ادامه دارد
(ویو ات )
خودمو سر و سنگین نگه داشتم و به همچی نه گفتم ولی وقتی حرف شهر بازی شد نتونستم خودمو کنترل کنم و با ذوق گفتم
ات: اره اره شهربازی
کوک: باشه همین امشب میبرمت اما یه شرط داره
ات :حتما شرطش اینه که تورو ببخشم
کوک: اوهوم
ات :ببین کوک من درکت میکنم که میخوای من هرچه زودتر تورو ببخشم خب ببین نگران نباش من میبخشمت اما به یه مدت زمان نیاز دارم که خودم و ذهنم بتونه همهی این ها رو درک کنه باشه
کوک: باش ۱ هفته خوبه
ات :اوهوم
کوک: خب پاشو بپوش بریم شهر بازی
ات: هورااا بریم
(ویو ات )
لباس هام تو کمد بود پوشیدمش و رفتم پایین منتظر کوک موندم که یهو لیا بهم زنگ زد
ات: ا..الو
لیا :اتتتتت پدصگ کجایی بزغاله نمیگی من نگرانت میشم
ات :ن
لیا: زهر انار کجاییی
ات: پیشه...
لیا :ات بخدا اگه بگی کوک جرت میدم
ات :خب خودش منو آورد
لیا :دارم میام دنبالت
ات :ن..نهه نیا
لیا :براچی نیام مگه تو نمیگی به روز آوردتت
ات :خب اره ولی الان میخواد ببریتم شهر بازی منم باهات نمیام دیگه حیحی
لیا: ............
ات: اهم بله. بله
لیا :من خارتو.....
(ات قطع میکنه )
(ویو کوک)
رفتم پایین دیدم ات داره با یکی حرف میزنه از طرز حرف زدنش فهمیدم با لیا داره حرف میزنه بعد قطع کرد و برگشت سمتم منم سریع لباشو بوسیدم
ات: این چه کاری بود
کوک: دارم زنمو می بوسم کار دیگه ایی که نکردم البته میکنم ولی بعدا 😈
ات: گگگ
کوک: انگار خیلی دوست داری
ات :عه داره دیر میشه بدو بدو بریمم
کوک:( میخنده )
(ویو ات )
رفتیم تو ماشین نشستیم تو راه بودیم که کوک دستشو گذاشت رو پاهام و آروم نوازشش کرد بعد از نیم ساعت رسیدیم با ذوق از ماشین اومدم و بپر بپر میکردم که کوک اومد پایین و ........
ادامه دارد
۳۱.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.