پارت ۴۰ : حاکمان جهنم ...
جونگ کوک: برای چی مخالفید باباجون
آقا ممد رضا : ببین آقا پسر العان اون دوره نیس که دخترا غیابی شوهر کنن العان خودشون کسی واسه خودشون منم تا بچم راضی نباشه نمیزارم ننه بابات پا پشت درخونه ی من بزارن
جونگ کوک : حالا اگه ا.ت راضی شد میزارید سریع ازدواج کنیم
آقا ممد رضا : عقد نه پسر جون بچه ی من تک دختره یعنی تاج سر باباش اگه دخترم راضی شد
دوجلسه می‌آید خاستگاری
صداق طی کنی
محرمیت
نامزدی
حنا بدون
عقد
جهاز چیدن
چهار برون
حموم عروس
عروسی
پاتختی
سه شبانه روز جشن
کوک : چه خبره باباجون
آقا ممد رضا : دختره من به اندازه کافی خاستگار داره هیچ احتیاجی هم به ازدواج با تو نداره
کوک : نه آخه ما فقط یه خاستگاری ازدواج و عروسیه همین جا خوردم
آقا ممد رضا: خیله خب حالا برو هرجور میتونی دخترم راضی کن سه روز به وقت میدم راًی شد که شد
نشد حتی اگه بعدم عاشقت بشه اجازه ی ازدواج نمیدم
بدو برو
کوک : خیله خب من رفتم
و سریع رفت دم در اتاق ا.ت و در زد
کوک : ا.ت میتونم بیا م داخل
ا.ت ناراحت و نسبتا سرد لب زد : بیا تو
جونگ کوک رفت تو و با ا.تی مواجه شد که با همون لباسا رو تخت نشسته و عروسکی رو که هروقت ناراحت میشه بغلش میکنه بغلش کرده
جونگ کوک: چی دختر کوچولوی من رو ناراحت کرده
ا.ت : تو
جونگ کوک : من واسه ی چی نتاحتت کردم
ا.ت زد زیر گریههه و به طرز وحشتناکی گریه میکرد
ا..ت : چون کسی که به عنوان داداشم میدیدم تزم خاستگاری کرده و تزم توقع داره زنش شم
جونگ کوک : ا.ت خواهش میکنم با من اینکارو نکن من دوست دارم خیلی زیاد برای همین از اعضا خواستم یکم بیشتر بمونیم تا دلت رو به دست بیارم خواهش میکنم ا.ت م خیلب دوست دارم بیشتر از جونم من از همون روز اولی که اومدیم اینجا عاشقت شدن .خواهش میکنم ا.ت پسم نزن من دوست دارم ا.ت لطفا هر کتری لازم باشه انجام میدم هرجوری هست عشقم رو بهت ثابت میکنم فقط پسم نزن لطفا ا.ت خواهش میکنم
ا.ت : نمیتونم جونگکوک خواهش میکنم
کوک : ا.ت پدرت فقط سه روز بهم وقت داده اگه بعد تز سه روز عاشق من بشی بابات اجازه نمیده ازدواج کنیم
ا.ت اشکاش رو پاک کرد و گفت : خیله خب سه روز از فردا بهت وقت میدم اگه بعد از سه روز حتی یکم یکن بهت احساس متفاوت پیدا کردم باهات ازدواج میکنم
جونگ کوک سریع ا.ت ریزه میزه رو توی بغل بزرگش جا داد
و روی موهاش بوسه ای آمیخته با عشق و محبت زد و ا.ت با خنده گفت : جونگ کوک قرار بود تز فردا شروع کنی ها
جونگ کوک : باشه خوشگلم من من دیگه میرم شبت بخیر لباسات عوض کن و خوب خواب شب بخیر
آقا ممد رضا : ببین آقا پسر العان اون دوره نیس که دخترا غیابی شوهر کنن العان خودشون کسی واسه خودشون منم تا بچم راضی نباشه نمیزارم ننه بابات پا پشت درخونه ی من بزارن
جونگ کوک : حالا اگه ا.ت راضی شد میزارید سریع ازدواج کنیم
آقا ممد رضا : عقد نه پسر جون بچه ی من تک دختره یعنی تاج سر باباش اگه دخترم راضی شد
دوجلسه می‌آید خاستگاری
صداق طی کنی
محرمیت
نامزدی
حنا بدون
عقد
جهاز چیدن
چهار برون
حموم عروس
عروسی
پاتختی
سه شبانه روز جشن
کوک : چه خبره باباجون
آقا ممد رضا : دختره من به اندازه کافی خاستگار داره هیچ احتیاجی هم به ازدواج با تو نداره
کوک : نه آخه ما فقط یه خاستگاری ازدواج و عروسیه همین جا خوردم
آقا ممد رضا: خیله خب حالا برو هرجور میتونی دخترم راضی کن سه روز به وقت میدم راًی شد که شد
نشد حتی اگه بعدم عاشقت بشه اجازه ی ازدواج نمیدم
بدو برو
کوک : خیله خب من رفتم
و سریع رفت دم در اتاق ا.ت و در زد
کوک : ا.ت میتونم بیا م داخل
ا.ت ناراحت و نسبتا سرد لب زد : بیا تو
جونگ کوک رفت تو و با ا.تی مواجه شد که با همون لباسا رو تخت نشسته و عروسکی رو که هروقت ناراحت میشه بغلش میکنه بغلش کرده
جونگ کوک: چی دختر کوچولوی من رو ناراحت کرده
ا.ت : تو
جونگ کوک : من واسه ی چی نتاحتت کردم
ا.ت زد زیر گریههه و به طرز وحشتناکی گریه میکرد
ا..ت : چون کسی که به عنوان داداشم میدیدم تزم خاستگاری کرده و تزم توقع داره زنش شم
جونگ کوک : ا.ت خواهش میکنم با من اینکارو نکن من دوست دارم خیلی زیاد برای همین از اعضا خواستم یکم بیشتر بمونیم تا دلت رو به دست بیارم خواهش میکنم ا.ت م خیلب دوست دارم بیشتر از جونم من از همون روز اولی که اومدیم اینجا عاشقت شدن .خواهش میکنم ا.ت پسم نزن من دوست دارم ا.ت لطفا هر کتری لازم باشه انجام میدم هرجوری هست عشقم رو بهت ثابت میکنم فقط پسم نزن لطفا ا.ت خواهش میکنم
ا.ت : نمیتونم جونگکوک خواهش میکنم
کوک : ا.ت پدرت فقط سه روز بهم وقت داده اگه بعد تز سه روز عاشق من بشی بابات اجازه نمیده ازدواج کنیم
ا.ت اشکاش رو پاک کرد و گفت : خیله خب سه روز از فردا بهت وقت میدم اگه بعد از سه روز حتی یکم یکن بهت احساس متفاوت پیدا کردم باهات ازدواج میکنم
جونگ کوک سریع ا.ت ریزه میزه رو توی بغل بزرگش جا داد
و روی موهاش بوسه ای آمیخته با عشق و محبت زد و ا.ت با خنده گفت : جونگ کوک قرار بود تز فردا شروع کنی ها
جونگ کوک : باشه خوشگلم من من دیگه میرم شبت بخیر لباسات عوض کن و خوب خواب شب بخیر
۴.۹k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.