امروز با دختر خاله ام و با عشقم یعنی پسر خاله ام یعنی نام
امروز با دختر خاله ام و با عشقم یعنی پسر خاله ام یعنی نامزدم رفتیم سر مزار حاج قاسم راز دلی کنیم و عرض ادبی کنیم
وسوار ماشینمون شدیم رفتیم شهر بازی چون که دختر خاله ام اسرار داشت گفت اولین باره که باهم سه تایی داریم میریم شهر بازی وگفت مخصوصا شما باید حرف بزدین همدیگرو بشناسید وچون که ما از بچهگی خیلی کنار هم بودیم وبازی میکردیم همو میشناختیم و گفت شام مهمون من باشین گفتیم باش وبه آقام گفتم عزیز اولین بازی رو بریم قطار وحشت خیلی خوبه گفت نمیتونی جیغ میزنی گفتم نه نمیزنم با مرضیه یعنی دختر خاله ام و اقام سوار شدیم اولش اروم بود گفتم اینکه ارومه ترسی نداره دیدم دارخیلی تند میره دست اقامو گرفتم اسم آقام محمد رضا هست با صدای بلند گفتم محمد رضا غلت کردم گاه خوردم بریم پایین اونم ترس دست هنو محکم گرقته بودیم یاد دختر خاله ام رفته بودیم دیدیم یکی از جلو داره میخنده یه لحظه سرشو برگردوند دیدم مرضیه 😂😂😂😂هست داره میخنده گفتم تو چرا داری میخندی گفت برای شما خیلی بامزه شدین محمد رضا به مرضیه گفت درد حرف نزن داره زورم میده ما ترس داریم تو داری میخندی 😂😂😂😂 گفت داداش چرا اینطوری میگی وایسا بازی بعدی رو از این سریع تر میبرمتون گفتم من با جیغ و شوخی گفتم من غلت کنم دیگه برم محمد رضا هم گفت منم با عشقم موافقم من نمیرم بعدگفت شوخی کردم میریم بازی های آسون گفتیم باش بازی کردیم رسیدیم به شام مرضیه گفت چی بخوریم گفتیم کباب گفت باش رفت کباب هارو گرفت گفت بیا زهرا این مال تو راستی اسم من زهرا هست من گرفتم وگفت داداش این مال تو اینم مال منم گفتم مرضیه اینا چند شدن گفت نپرسیدم گفتم یه لحظه برو بپرس پرسید گفت شدند سیصد گفتم یا خدا چخبرخ گفتم غذا منو پس بدخ منو محمد رضا باهم میخوریم گفت سیر میشین گفتم اره میشیم رفت پس داد دید ما شروع کردیم و غذاها تمام شده بودندگفت چه سریع خوردین دیدی گفتم کم بودن سیر نشدین گفتم نه سیر شدیم دیگه رفتیم خونه خسته بودیم زود خوابمون برد
وسوار ماشینمون شدیم رفتیم شهر بازی چون که دختر خاله ام اسرار داشت گفت اولین باره که باهم سه تایی داریم میریم شهر بازی وگفت مخصوصا شما باید حرف بزدین همدیگرو بشناسید وچون که ما از بچهگی خیلی کنار هم بودیم وبازی میکردیم همو میشناختیم و گفت شام مهمون من باشین گفتیم باش وبه آقام گفتم عزیز اولین بازی رو بریم قطار وحشت خیلی خوبه گفت نمیتونی جیغ میزنی گفتم نه نمیزنم با مرضیه یعنی دختر خاله ام و اقام سوار شدیم اولش اروم بود گفتم اینکه ارومه ترسی نداره دیدم دارخیلی تند میره دست اقامو گرفتم اسم آقام محمد رضا هست با صدای بلند گفتم محمد رضا غلت کردم گاه خوردم بریم پایین اونم ترس دست هنو محکم گرقته بودیم یاد دختر خاله ام رفته بودیم دیدیم یکی از جلو داره میخنده یه لحظه سرشو برگردوند دیدم مرضیه 😂😂😂😂هست داره میخنده گفتم تو چرا داری میخندی گفت برای شما خیلی بامزه شدین محمد رضا به مرضیه گفت درد حرف نزن داره زورم میده ما ترس داریم تو داری میخندی 😂😂😂😂 گفت داداش چرا اینطوری میگی وایسا بازی بعدی رو از این سریع تر میبرمتون گفتم من با جیغ و شوخی گفتم من غلت کنم دیگه برم محمد رضا هم گفت منم با عشقم موافقم من نمیرم بعدگفت شوخی کردم میریم بازی های آسون گفتیم باش بازی کردیم رسیدیم به شام مرضیه گفت چی بخوریم گفتیم کباب گفت باش رفت کباب هارو گرفت گفت بیا زهرا این مال تو راستی اسم من زهرا هست من گرفتم وگفت داداش این مال تو اینم مال منم گفتم مرضیه اینا چند شدن گفت نپرسیدم گفتم یه لحظه برو بپرس پرسید گفت شدند سیصد گفتم یا خدا چخبرخ گفتم غذا منو پس بدخ منو محمد رضا باهم میخوریم گفت سیر میشین گفتم اره میشیم رفت پس داد دید ما شروع کردیم و غذاها تمام شده بودندگفت چه سریع خوردین دیدی گفتم کم بودن سیر نشدین گفتم نه سیر شدیم دیگه رفتیم خونه خسته بودیم زود خوابمون برد
۲.۱k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.