کار اموز من ... part 18 ... آخر
بازم مثل همیشه اون خوابای ترسناک همیشگی که اشکاشو در میآورد
اروم از روی تختش بلند شد
و طوری که کسیو بیدار نکنه رفت داخل اشپز خونه
که با سر خدمت کار خونشون رو به رو شد
اجوما: سلام خانم چیزی نیاز دارید ؟
... : این موقع توی اشپز خونه چی کار میکنید؟ * جدی
اجوما : باید اشپز خونه را تمیز کنم
... : چندین بار گفتم که بعد از ساعت ۱ حق کار کردن ندارید ... حالا هم برید بخوابید من خودم می تونم کار خودمو انجام بدم * جدی
بعد از رد کردن سر خدمت کار سمت یخچال رفت تا یکی آب بخوره که متوجه این که کسی وارد اشپز خونه شده شد
وقتی بر گشتم با پدرش رو به رو شد
کوک : این موقع ی شب اینجا چی کار میکنی ؟ ... صدای بحث شنیدم داشتی با کسی دعوا میکردی ؟ * جدی
... : سلام بابا ... عام خب ... بله این موقع شب اجوما داشت کار میکرد... پس مجبور بودم خشن رفتار کنم تا بخوابه
کوک : بازم همون خوابا رو دیدی ؟
... : بله ... همون خوابی که مامان میمیره و شما ...
کوک : هیششششش اشکال نداره بیا بغلم
و بغلش کرد
همین طور داشن دختر کوچولوشو اروم میکرد که
لونا : اوه اوه اوه ببینیم کی اینجاس ... کوچولو شوهرمو دزدیدیا
... : خنده *
لونا : منو بغل راه نمیدید؟
... : بیا خودم بغلت کنم مامانی ... شوهرت که بغلت نمیکنه
لونا : اوخییی چه بچه ی مهربونی دارم
و سه تایی همو بغل کردن
این قسمت کوچیکی از زندگی شادشون بود
پایان
اروم از روی تختش بلند شد
و طوری که کسیو بیدار نکنه رفت داخل اشپز خونه
که با سر خدمت کار خونشون رو به رو شد
اجوما: سلام خانم چیزی نیاز دارید ؟
... : این موقع توی اشپز خونه چی کار میکنید؟ * جدی
اجوما : باید اشپز خونه را تمیز کنم
... : چندین بار گفتم که بعد از ساعت ۱ حق کار کردن ندارید ... حالا هم برید بخوابید من خودم می تونم کار خودمو انجام بدم * جدی
بعد از رد کردن سر خدمت کار سمت یخچال رفت تا یکی آب بخوره که متوجه این که کسی وارد اشپز خونه شده شد
وقتی بر گشتم با پدرش رو به رو شد
کوک : این موقع ی شب اینجا چی کار میکنی ؟ ... صدای بحث شنیدم داشتی با کسی دعوا میکردی ؟ * جدی
... : سلام بابا ... عام خب ... بله این موقع شب اجوما داشت کار میکرد... پس مجبور بودم خشن رفتار کنم تا بخوابه
کوک : بازم همون خوابا رو دیدی ؟
... : بله ... همون خوابی که مامان میمیره و شما ...
کوک : هیششششش اشکال نداره بیا بغلم
و بغلش کرد
همین طور داشن دختر کوچولوشو اروم میکرد که
لونا : اوه اوه اوه ببینیم کی اینجاس ... کوچولو شوهرمو دزدیدیا
... : خنده *
لونا : منو بغل راه نمیدید؟
... : بیا خودم بغلت کنم مامانی ... شوهرت که بغلت نمیکنه
لونا : اوخییی چه بچه ی مهربونی دارم
و سه تایی همو بغل کردن
این قسمت کوچیکی از زندگی شادشون بود
پایان
۵.۲k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.