من عشق رو با شما...p5 فصل دوم
شروع کرد به سخنرانی درباره مسابقه سه جادوگر و جام اتش و بعد دانش اموزا و مدیر مدرسه بوباتون و دورمسترانگ رو معرفی کرد... ورودی شکوهمندانه داشتن...برای شرکت تو مسابقه محدودیت سنی وجود داشت پس برای منی که نمیتونستم شرکت کنم اصلا مهم نبود...شام خوردیم و رفتیم خوابگاهمون...یه سال دیگه هم باید پانسی و تحمل کنم..عالی شد!
مثل پارسال وسایلمو چیدم و لباسامو عوض کردم
و حالا فقط کافی بود سرمو روی بالشت بزارم تا به خواب عمیقی فرو برم...
فرداا:
بیدار شدم و بعد پوشیدن ردام و بستن کروات سبز خوشرنگم راهی کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه بودم استادش استاد خیلی عجیبی بود هیچکس به درسش توجهی نداشت و همه درباره مسابقه سه جادوگر حرف میزدن اتفاق خاصی نیوفتاد و بعد اتمام کلاس هام برگشتم به خوابگاهم
چند روز بعد..
همگی توی سرسرا جمع شده بودیم... بعد از صرف شامی که خیلی بهم چسبید... پروفسور دامبلدور اسمای شرکت کننده های مسابقه رو از توی جام در اورو
+فلور دلاکور
از بین دخترای فرانسوری دختر موبلوندی بلند شد و به سمت دامبلدور اومد و کنارش ایستاد و قاعدتا همه کسایی که توی سرسرای بزرگ جمع شده بودند براش دست زدن
+ویکتور کرام
پسر هیکلی از بین دانش اموزای دورمسترانگ بیرون اومد و با غرور به همون سمت رفت و همه شروع کردند به دست زدن
+سدریک دیگوری
سدریک که پسری هافلپافی بود هم به سمت اونها رفت و همچنان همه تشویقش کردن
چند ثانیه بعد، پروفسور دامبلدور که بنظر متعجب میومد دوباره کاغذی از توی جام در اورد
+...
مثل پارسال وسایلمو چیدم و لباسامو عوض کردم
و حالا فقط کافی بود سرمو روی بالشت بزارم تا به خواب عمیقی فرو برم...
فرداا:
بیدار شدم و بعد پوشیدن ردام و بستن کروات سبز خوشرنگم راهی کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه بودم استادش استاد خیلی عجیبی بود هیچکس به درسش توجهی نداشت و همه درباره مسابقه سه جادوگر حرف میزدن اتفاق خاصی نیوفتاد و بعد اتمام کلاس هام برگشتم به خوابگاهم
چند روز بعد..
همگی توی سرسرا جمع شده بودیم... بعد از صرف شامی که خیلی بهم چسبید... پروفسور دامبلدور اسمای شرکت کننده های مسابقه رو از توی جام در اورو
+فلور دلاکور
از بین دخترای فرانسوری دختر موبلوندی بلند شد و به سمت دامبلدور اومد و کنارش ایستاد و قاعدتا همه کسایی که توی سرسرای بزرگ جمع شده بودند براش دست زدن
+ویکتور کرام
پسر هیکلی از بین دانش اموزای دورمسترانگ بیرون اومد و با غرور به همون سمت رفت و همه شروع کردند به دست زدن
+سدریک دیگوری
سدریک که پسری هافلپافی بود هم به سمت اونها رفت و همچنان همه تشویقش کردن
چند ثانیه بعد، پروفسور دامبلدور که بنظر متعجب میومد دوباره کاغذی از توی جام در اورد
+...
۵۹۷
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.