part13
#part13
حامی:رفتمم دنبال پانه تا ازکلاس نقاشی
برگردیم
دم در منتظر بودم پناه اومد و سوار شد
پناه:سلام
حامی:سلام دختر هترمند من تموم شدش این بوم بلاخره
پناه:بعد از پیر کردن پناه بلهههه
حامی:درستههه
دستت چیشده بابا
پناه:چیزی نشده
حامی:پناه چیشده افتادی
پناه:اره پام پیچ خورد افتادم
حامی چیزیت که نصد
پناه:نه خوبم بریم دیگه کلی کلاس دارم
حامی:می خواستن راه بیوفتم تا برگردیم که نفس رو دیدم
این بازم میاد
پناه:بابا اسمش سایسه هست نه این بعدشم که خانم خوبیه
حامی:خیلی خوب حالا
رفتیم خوته حس خوبی نداشتم که نفس خودش و جای ینفر دیگه گذاشته و به پناه نزدیک شده
وقی غزل رفت دور نفس و پدرشون رد خط کشدیم الان بهد 10 سال برچی برگشتن نمیدونم ساخت این زتدگی بزرگ کردنش راحت نبود دلم نمیخواد خرابش کنن
گوشیمو برداشتم به شماره نفس پیام دادم
+لطفا دیگه نزدیک پناه نشو
این کارت صدمه بزرگی بهش میزنه
از زندگی من برید بیرون.
نفس:غزل
غزل:بله
نفس:ببین حامی چیگفته
نمی خوای تمومش کنی اصلا هدفت از این کاراا چیههه
غزل:باز شروع کردیی
نفس:این بازی و اتاکی ادامه میدی
غزل:نفس من یه مادرم دلم برا بچم لک زده نفس تو این نمیفهمی من چند ماه دیگه میمرم میخوام برا بار لخر ببینمش دلم نیخواد این مدت. و براش مادری کنم
نفس:توبرای پناه خیلی وقته که مردی..
غزل:توکمکم کن زنده شم تو هوامو داشته باش
نفس:فردا برو ببینش
برک به حامی بگو
غزل:رفتم تو اتاقم
باید چیکار میکردم
چجوری به ارسن قلبه می کردم؟!
#رمان
#حامیم
mylost#
حامی:رفتمم دنبال پانه تا ازکلاس نقاشی
برگردیم
دم در منتظر بودم پناه اومد و سوار شد
پناه:سلام
حامی:سلام دختر هترمند من تموم شدش این بوم بلاخره
پناه:بعد از پیر کردن پناه بلهههه
حامی:درستههه
دستت چیشده بابا
پناه:چیزی نشده
حامی:پناه چیشده افتادی
پناه:اره پام پیچ خورد افتادم
حامی چیزیت که نصد
پناه:نه خوبم بریم دیگه کلی کلاس دارم
حامی:می خواستن راه بیوفتم تا برگردیم که نفس رو دیدم
این بازم میاد
پناه:بابا اسمش سایسه هست نه این بعدشم که خانم خوبیه
حامی:خیلی خوب حالا
رفتیم خوته حس خوبی نداشتم که نفس خودش و جای ینفر دیگه گذاشته و به پناه نزدیک شده
وقی غزل رفت دور نفس و پدرشون رد خط کشدیم الان بهد 10 سال برچی برگشتن نمیدونم ساخت این زتدگی بزرگ کردنش راحت نبود دلم نمیخواد خرابش کنن
گوشیمو برداشتم به شماره نفس پیام دادم
+لطفا دیگه نزدیک پناه نشو
این کارت صدمه بزرگی بهش میزنه
از زندگی من برید بیرون.
نفس:غزل
غزل:بله
نفس:ببین حامی چیگفته
نمی خوای تمومش کنی اصلا هدفت از این کاراا چیههه
غزل:باز شروع کردیی
نفس:این بازی و اتاکی ادامه میدی
غزل:نفس من یه مادرم دلم برا بچم لک زده نفس تو این نمیفهمی من چند ماه دیگه میمرم میخوام برا بار لخر ببینمش دلم نیخواد این مدت. و براش مادری کنم
نفس:توبرای پناه خیلی وقته که مردی..
غزل:توکمکم کن زنده شم تو هوامو داشته باش
نفس:فردا برو ببینش
برک به حامی بگو
غزل:رفتم تو اتاقم
باید چیکار میکردم
چجوری به ارسن قلبه می کردم؟!
#رمان
#حامیم
mylost#
۱.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.