part 4
تهیونگ خیره به بشقابِ روی میز بود که جیمین روی صندلی کنارش نشست_اون..تند درستش کرده.بهتره نخوری
تهیونگ، اول چشماشو به جیمین و بعد به جونگکوک که کمی دورتر از میز ایستاده بود و با انگشتاش بازی میکرد،داد_یه غذای دیگه برام درست کن
رو به جونگکوک گفت و کوک به مِنمِن افتاد_من..خب نمیدونستم که.. _خیلی خب،من که چیزی نگفتم میگم یه چیز دیگه برام درست کن.مگه مسئول غذا نیستی؟
جونگکوک آبدهنشو قورت داد؛البته اونقدری گشنه و تشنه بود که دهنش خشک شده بود. _باشه
و دوباره به سمت آشپزخونه راهی شد.
همه غذاشونو تموم کرده بودن و فردی توی آشپزخونه داشت ظرفا رو میشست. جونگکوک روی صندلی گوشه آشپزخونه نشسته بود و با لبهی پیراهنش بازی میکرد.چرا باید اینجا میبود؟این زندان لعنتی جایی نبود که جونگکوک باید توش باشه.غذا رو توی بشقاب ریخت و روی میز توی اتاق گذاشت اما تهیونگ روی تختش نشسته بود پس جونگکوک به سمتش رفت_من..غذا رو حاضر کردم
تهیونگ که پاهاش رو از هم فاصله و آرنجهاشو به زانوهاش تکیه داده بود،سرشو بالا آورد.همونطور که به چشمای کوک زل زده بود گفت_نمیخورم
جونگکوک کمی تعجب کرد.پس مرض داشت که گفت درست کنه؟!
_ایندفعه تنبیهت نکردم چون اولین بارت بود ولی دفعه بعدی...به نظرم واسه دفعه بعدی خودت غذای خوبی باشی
شاید جونگکوک از این حرفش این برداشت رو داشته باشه که بخواد بُکُشتش اما اگه منظور تهیونگ تست طعم بدن جونگکوک بود چی؟؟جونگکوک بدون هیچ حرفی ساکش رو از زیر تخت درآورد و بازش کرد؛یه هودی و یه شلوار راحت برداشت.برای جونگکوکی که انقدر خجالتی بود،درآوردن لباسش پیش بقیه کار خیلی سختی بود.روی تخت نشست و پیراهنشو از تنش درآورد.حس میکرد همه نگاهها روی اونه اما شاید فقط اون اینجوری فکر میکرد.بدون نگاه کردن به کسی هودی رو پوشید و پشتبندش شلوارشو درآورد.حالا پاهای سفیدش در معرض دید بودن.سریع شلوار رو پاش کرد و یه دست لباس رو به عنوان بالشت بیرون آورد.یکی از مردایی که شکم گندهای داشت و هیز به نظر میرسید به سمتش اومد_چطوری جیگر؟
وقتی جونگکوک بهش نگاه کرد،مرد ادامه داد_جونگهی هستم خوشگله
و اما تهیونگ که شاهد همشون بود،با صدای بلندی رو به همه گفت_خیلی خب دیگه وقت خوابه
جونگهی بعد از چشمکی که به کوک زد،مجبوراً به سمت تخت خودش رفت.چقدر حال جونگکوک از این مردا بهم میخورد.تمام برقا خاموش شدن و این جونگکوک بود که تمامشب بدون پتو و با شکم گرسنه خوابید.
تهیونگ، اول چشماشو به جیمین و بعد به جونگکوک که کمی دورتر از میز ایستاده بود و با انگشتاش بازی میکرد،داد_یه غذای دیگه برام درست کن
رو به جونگکوک گفت و کوک به مِنمِن افتاد_من..خب نمیدونستم که.. _خیلی خب،من که چیزی نگفتم میگم یه چیز دیگه برام درست کن.مگه مسئول غذا نیستی؟
جونگکوک آبدهنشو قورت داد؛البته اونقدری گشنه و تشنه بود که دهنش خشک شده بود. _باشه
و دوباره به سمت آشپزخونه راهی شد.
همه غذاشونو تموم کرده بودن و فردی توی آشپزخونه داشت ظرفا رو میشست. جونگکوک روی صندلی گوشه آشپزخونه نشسته بود و با لبهی پیراهنش بازی میکرد.چرا باید اینجا میبود؟این زندان لعنتی جایی نبود که جونگکوک باید توش باشه.غذا رو توی بشقاب ریخت و روی میز توی اتاق گذاشت اما تهیونگ روی تختش نشسته بود پس جونگکوک به سمتش رفت_من..غذا رو حاضر کردم
تهیونگ که پاهاش رو از هم فاصله و آرنجهاشو به زانوهاش تکیه داده بود،سرشو بالا آورد.همونطور که به چشمای کوک زل زده بود گفت_نمیخورم
جونگکوک کمی تعجب کرد.پس مرض داشت که گفت درست کنه؟!
_ایندفعه تنبیهت نکردم چون اولین بارت بود ولی دفعه بعدی...به نظرم واسه دفعه بعدی خودت غذای خوبی باشی
شاید جونگکوک از این حرفش این برداشت رو داشته باشه که بخواد بُکُشتش اما اگه منظور تهیونگ تست طعم بدن جونگکوک بود چی؟؟جونگکوک بدون هیچ حرفی ساکش رو از زیر تخت درآورد و بازش کرد؛یه هودی و یه شلوار راحت برداشت.برای جونگکوکی که انقدر خجالتی بود،درآوردن لباسش پیش بقیه کار خیلی سختی بود.روی تخت نشست و پیراهنشو از تنش درآورد.حس میکرد همه نگاهها روی اونه اما شاید فقط اون اینجوری فکر میکرد.بدون نگاه کردن به کسی هودی رو پوشید و پشتبندش شلوارشو درآورد.حالا پاهای سفیدش در معرض دید بودن.سریع شلوار رو پاش کرد و یه دست لباس رو به عنوان بالشت بیرون آورد.یکی از مردایی که شکم گندهای داشت و هیز به نظر میرسید به سمتش اومد_چطوری جیگر؟
وقتی جونگکوک بهش نگاه کرد،مرد ادامه داد_جونگهی هستم خوشگله
و اما تهیونگ که شاهد همشون بود،با صدای بلندی رو به همه گفت_خیلی خب دیگه وقت خوابه
جونگهی بعد از چشمکی که به کوک زد،مجبوراً به سمت تخت خودش رفت.چقدر حال جونگکوک از این مردا بهم میخورد.تمام برقا خاموش شدن و این جونگکوک بود که تمامشب بدون پتو و با شکم گرسنه خوابید.
۳.۲k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.