مروارید آبی پارت۱۶
دختر با صدای آروم و مهربون گفت بیا اینجا بشین
به حرفش گوش دادم و رفتم کنارش نشستم
دختر جثه کوچیکی داشت به نظر کم سن و سال میومد
ازش پرسیدم ببخشید خانم شما چند سالتونه
دختر اخم میکرد و گفت خیلی زشته که یه سن یه خانم ازش بپرسی ولی بهت میگم
گفت من ۲۳ سالمه
همچین چشام از کاسه زده بود بیرون باورم نمیشد کلی از من بزرگتره اختلاف سنیمون ۸ ساله
پس چرا انقدر ریزه میزه میزنه
دختر به من چشم رفت و گفت ببینم تعجب کردی
البته جای تعجبم نداره به خاطر اون همه آزمایشی که اون محقق عوضی روم انجام داده بایدم همین قدر کوچولو و ریزه میزه باشم
با گیجی پرسیدم محقق عوضی ببینم منظورش آقای جانه
دو درس برای تایید حرفم سر تکون داد
دختر سکوت رو شکست و شروع کرد به حرف زدن
ببینم تو گفتی که افسانه زن دریا را شنیدی
پس لطفاً یکمش رو برام تعریف کن
در جوابش گفتم خیلی چیز زیادی نمیدونم فقط میدونم دخترای زیبایی که نزدیک دریا قدم میزنند و آواز میخونن
و میگم که هرکس صدای آواز اونا رو بشنوه دیگه هیچ وقت نمیتونه فراموششون کنه
دختر در جواب گفت هم درست گفتی هم درست نگفتی نیم نمره بهت میدم
اخم ریزی کردم و بهش خیره شدم
دختر شروع کرد به تعریف کردن داستان
روزی روزگاری دختری کوچک با قدرت کنترل آب متولد شد
اون میتونست آب رو به اشکال هندسی مختلف در بیاره و به اونا بازی کنه
قدرت اینو داشت که زیر آب حتی بدون آبشش نفس بکشه و صدای دلنشینش کل محوطه ساحل رو پر میکرد
اون دختر عادت داره فقط وقتی مردم نزدیکش نیستن از سوراخش بیرون بیاد چون دوست نداره مردم اون رو ببینند
دختر شبها تایم خاصی رو از داخل اعماق دریا بیرون میاد و شروع میکنه به آواز خوندن
البته حواسش هست که از چشم مردم پنهان شه اما میگن اگه کسی توی اون زمان اون رو ملاقات کنه و ببینتش میش
معشوقش
میگن دختر سه روز بعد از اینکه اون رو ملاقات کرد میذاره و میره در واقع سرنوشت اونو به خودش میبره
میگن معشوق بعد از سالها شایدم قرنها بیاد و دوباره دخترک رو ملاقات کنه و این سری دیگه از هم جدا نمیشن
این داستان اصلی زن دریاست
به حرفش گوش دادم و رفتم کنارش نشستم
دختر جثه کوچیکی داشت به نظر کم سن و سال میومد
ازش پرسیدم ببخشید خانم شما چند سالتونه
دختر اخم میکرد و گفت خیلی زشته که یه سن یه خانم ازش بپرسی ولی بهت میگم
گفت من ۲۳ سالمه
همچین چشام از کاسه زده بود بیرون باورم نمیشد کلی از من بزرگتره اختلاف سنیمون ۸ ساله
پس چرا انقدر ریزه میزه میزنه
دختر به من چشم رفت و گفت ببینم تعجب کردی
البته جای تعجبم نداره به خاطر اون همه آزمایشی که اون محقق عوضی روم انجام داده بایدم همین قدر کوچولو و ریزه میزه باشم
با گیجی پرسیدم محقق عوضی ببینم منظورش آقای جانه
دو درس برای تایید حرفم سر تکون داد
دختر سکوت رو شکست و شروع کرد به حرف زدن
ببینم تو گفتی که افسانه زن دریا را شنیدی
پس لطفاً یکمش رو برام تعریف کن
در جوابش گفتم خیلی چیز زیادی نمیدونم فقط میدونم دخترای زیبایی که نزدیک دریا قدم میزنند و آواز میخونن
و میگم که هرکس صدای آواز اونا رو بشنوه دیگه هیچ وقت نمیتونه فراموششون کنه
دختر در جواب گفت هم درست گفتی هم درست نگفتی نیم نمره بهت میدم
اخم ریزی کردم و بهش خیره شدم
دختر شروع کرد به تعریف کردن داستان
روزی روزگاری دختری کوچک با قدرت کنترل آب متولد شد
اون میتونست آب رو به اشکال هندسی مختلف در بیاره و به اونا بازی کنه
قدرت اینو داشت که زیر آب حتی بدون آبشش نفس بکشه و صدای دلنشینش کل محوطه ساحل رو پر میکرد
اون دختر عادت داره فقط وقتی مردم نزدیکش نیستن از سوراخش بیرون بیاد چون دوست نداره مردم اون رو ببینند
دختر شبها تایم خاصی رو از داخل اعماق دریا بیرون میاد و شروع میکنه به آواز خوندن
البته حواسش هست که از چشم مردم پنهان شه اما میگن اگه کسی توی اون زمان اون رو ملاقات کنه و ببینتش میش
معشوقش
میگن دختر سه روز بعد از اینکه اون رو ملاقات کرد میذاره و میره در واقع سرنوشت اونو به خودش میبره
میگن معشوق بعد از سالها شایدم قرنها بیاد و دوباره دخترک رو ملاقات کنه و این سری دیگه از هم جدا نمیشن
این داستان اصلی زن دریاست
۱.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.