شرطا رو نرسوندید ولی گذاشتم😑😑😑
.....................
با دیدن خواهرم ک پوست بدنش رو کنده بود و انداخته بود داخل وان اسید روی زانو هام افتادم....
قطره ای اشک همینطور از کنار چشمم پایین می اومد ک نفس های گرمی رو پشت گوشم حس کردم.....
با ترسیدن ب اینکه اگ اون باشه......
با صداش حرفن نصفه موند
تهیونگ:اومدم فک کنم از خط قرمزم رشدی نه؟من ک برات زندگی خوبی رو درست کردی چرا دوسش نداشتی؟
پس خودت دلت میخواد بمیری!!
ا.ت:
ک با پرت شدنم روی زمین ب خودم اومدم
همینطور با قدم های محکم می اومد سمتم ک وقتی نزدیکم شد روی صورتم خم شد
پوزخندی اذیتم میکرد ک با پرت کردنم ب پشت ک پر از شیشه بود صدای گوش خراشی ایجاد شد!!
اومد سمتم و یکی از شیشه های ک شکسته بود رو برداش و صورتش رو سمتم کرد ....
با کشیدنش روی رون پام جیغم بلند شد
داشت با اون تیکه شیشه روی رون پام ی شکل قلبی در آورد و شروع کرد خط خطی کردن اون قلبه ک صداش بلاخره دراومد
تهیونگ:این قلی رو می بینی خواهرت با قلب من اینکار رو کرد
تیکه شیشه رو پرت کرد کنار و اومد سمتم و دستم رو گرفت و کشون کشون ب سمت جایی می برد ک پرتم کرد روی ی تخت زنگ زده و خونی!!!
و با زنجیری دست و پام رو بست....
همینطور ک تقلا میکردم ولم کنه چشمم و سقف خورد ی دوربین بزرگ قدیمی اونجا بود......
پس با اونا از قتل هاش عکس میگرفته.....
ک ب سمت کمدی رفت و درش رو. باز کرد و ظرفی رو بیرون آورد توش پر جاقو،قیچی.......و ک ازاون ظرف قیچی رو بیرون آورد و ب سمتم اون ک گفتم : لطفا زود تر بکشم....زود تر کار رو تموم کن.....
ک قیچی رو آورد جلوی قرنیه چشمم و نگه داشت و با چشمای اشکیم ب صورتش نگاه میکردم ک یکدفعه.............
شرطا 😑😑
لایک:۲۰
کامت:۱۰
با دیدن خواهرم ک پوست بدنش رو کنده بود و انداخته بود داخل وان اسید روی زانو هام افتادم....
قطره ای اشک همینطور از کنار چشمم پایین می اومد ک نفس های گرمی رو پشت گوشم حس کردم.....
با ترسیدن ب اینکه اگ اون باشه......
با صداش حرفن نصفه موند
تهیونگ:اومدم فک کنم از خط قرمزم رشدی نه؟من ک برات زندگی خوبی رو درست کردی چرا دوسش نداشتی؟
پس خودت دلت میخواد بمیری!!
ا.ت:
ک با پرت شدنم روی زمین ب خودم اومدم
همینطور با قدم های محکم می اومد سمتم ک وقتی نزدیکم شد روی صورتم خم شد
پوزخندی اذیتم میکرد ک با پرت کردنم ب پشت ک پر از شیشه بود صدای گوش خراشی ایجاد شد!!
اومد سمتم و یکی از شیشه های ک شکسته بود رو برداش و صورتش رو سمتم کرد ....
با کشیدنش روی رون پام جیغم بلند شد
داشت با اون تیکه شیشه روی رون پام ی شکل قلبی در آورد و شروع کرد خط خطی کردن اون قلبه ک صداش بلاخره دراومد
تهیونگ:این قلی رو می بینی خواهرت با قلب من اینکار رو کرد
تیکه شیشه رو پرت کرد کنار و اومد سمتم و دستم رو گرفت و کشون کشون ب سمت جایی می برد ک پرتم کرد روی ی تخت زنگ زده و خونی!!!
و با زنجیری دست و پام رو بست....
همینطور ک تقلا میکردم ولم کنه چشمم و سقف خورد ی دوربین بزرگ قدیمی اونجا بود......
پس با اونا از قتل هاش عکس میگرفته.....
ک ب سمت کمدی رفت و درش رو. باز کرد و ظرفی رو بیرون آورد توش پر جاقو،قیچی.......و ک ازاون ظرف قیچی رو بیرون آورد و ب سمتم اون ک گفتم : لطفا زود تر بکشم....زود تر کار رو تموم کن.....
ک قیچی رو آورد جلوی قرنیه چشمم و نگه داشت و با چشمای اشکیم ب صورتش نگاه میکردم ک یکدفعه.............
شرطا 😑😑
لایک:۲۰
کامت:۱۰
۱۰.۶k
۰۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.