حالا گمشو..
حالا گمشو..
همیشه احساساتم را در دلم خفه می کردم،بروز نمیدادم.
اما حسم نسبت به تو به قدری بود که در دلم جا نمی شد.
هرجوری که سعی میکردم حسم نسبت به تو را در دلم جا دهم بازهم بیرون میریخت.
عجیب بود،تا به حال این حجم از احساسات را تجربه نکرده بودم.
هر روز بیشتر از دیروز عاشقت میشدم.
تو این را فهمیدی و زندگی ام نابود شد.
دیگر فکر و خیالت مانع خوابیدن و ارامشم میشد.
بزرگترین قمار را در عمرم انجام دادم.
احساساتم را با تو در میان گذاشتم و همه چیزم را از دست دادم.نباید احساساتم را میگفتم .
من شکسته شدم.
غمگین شدم.
مجنون شدم.
وابسته شدم.
شاعر شدم....
اما تو نفهمیدی....
و اکنون تنها چیزی که در این قمار به دست اوردم.
این بود که دیگر لازم نیست احساساتم را در دلم خفه کنم
زیرا دیگر احساساتی برایم نمانده است.
به لطف تو...:)
_e.n
همیشه احساساتم را در دلم خفه می کردم،بروز نمیدادم.
اما حسم نسبت به تو به قدری بود که در دلم جا نمی شد.
هرجوری که سعی میکردم حسم نسبت به تو را در دلم جا دهم بازهم بیرون میریخت.
عجیب بود،تا به حال این حجم از احساسات را تجربه نکرده بودم.
هر روز بیشتر از دیروز عاشقت میشدم.
تو این را فهمیدی و زندگی ام نابود شد.
دیگر فکر و خیالت مانع خوابیدن و ارامشم میشد.
بزرگترین قمار را در عمرم انجام دادم.
احساساتم را با تو در میان گذاشتم و همه چیزم را از دست دادم.نباید احساساتم را میگفتم .
من شکسته شدم.
غمگین شدم.
مجنون شدم.
وابسته شدم.
شاعر شدم....
اما تو نفهمیدی....
و اکنون تنها چیزی که در این قمار به دست اوردم.
این بود که دیگر لازم نیست احساساتم را در دلم خفه کنم
زیرا دیگر احساساتی برایم نمانده است.
به لطف تو...:)
_e.n
۵.۳k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.