پارت ۱۹
پارت ۱۹
ویو نامجون
اینجا که اصن...وایستا
من اصن کجام؟؟ چرا چرا هیچی یادم نمیاد
جیمین یه گوشه وایستاده بود و نگاهم میکرد
نگاهش رنگ نگرانی و استرس داشت.
+جیمین امروز ...چندمه؟(شک)
~۱۷ آوریل(آروم)
+تو...تو مطمئنی؟ مگه...امروز ۲ مارس نیست؟(بهت)
~من واقعا نگرانتم نامی . تو حالت خوب نیست ، فقط...فقط ۴ ساعت خوابیدیا.
انگار بهم شک داده بودن...
تلو تلو میخوردم . افتادم رو مبل و چشمام اشکی شده بود
+ج... جیمین. خواهش...خواهش میکنم بهم بگو اینجا چه خبره؟(بغض و شک)
نشست جلوم و پوفی از کلافگی کشید
شروع کرد به حرف زدن
~واقعا نگرانم نکنه فراموشی گرفته باشی. تو بهم گفتی سرت درد میکنه و حالت زیاد خوب نیست... بهم گفتی میخوای بخوابی و این چند ساعت تا بسته شدن کافه رو من حواسم به مشتری ها باشه ؛ بعد تقریبا ۳ ساعت کافه رو بستم و اومدم پیشت. اما وقتی اومدم هنوز خواب بودی ! برام عجیب بود اما چیزی نگفتم. یه ساعت که گذشت اومدم صدات کنم.. تو هم که بعدش اینطوری رفتار میکنی..
چند لحظه مکث کرد. واقعا هیچی نمیفهمم
+پس...پس جین ، جین..(زیر لب)
~نامجونا؟ تو چت شده یهویی ؟ از اون موقع که بیدار شدی مدام اسم شخصی به نام جین رو میاری... این جین کیه نام؟؟(نگران)
با بغض و کلافگی نگاهش کردم . من چطور به این توضیح بدم زمانی که خودم نمیدونم اینجا چه خبره...
دستی به موهام کشیدم ؛ بیخود بود.
یعنی... کل این اتفاقا خواب بوده؟ محاله
چطور ممکنه ؛ ۱۷ آوریل کجا و ۲ مارس کجا
هر آن ممکن بود از شدت شکی که بهم وارد شده سکته کنم
ناخواسته سوال بیخودی رو پرسیدم
+جیمینا ، جیهوپ چی؟!(اشک و آروم)
~پوففففف بیخیال نامجون !! جیهوپ کیه؟ جین کیه؟(جدی و نگران)
+اون...اون زندگیه منه(آروم و اشک)
~اَههه ، نامجون بس کن... بس کن انقدر هذیون گویی رو. تو خوابی بیش ندیدی ؛ اصن شخصی به اسم جین تو زندگیت نیست. جیهوپ کیه؟؟(جدی و نگران)
+من..من واقعا نمیفهمم ، هیچی نمیفهمم ؛ محاله خواب باشه . شاید...شاید الان خوابم نه؟!!(تک خنده)
~تمومش کن ، شورشو در نیار(جدی و کلافه)
چیزی نگفتم . چشمام رو بستم و سرم رو تکیه دادم
یاه یاه همه چی تو پارت بعد براتون مشخص میشه 😈😜
ویو نامجون
اینجا که اصن...وایستا
من اصن کجام؟؟ چرا چرا هیچی یادم نمیاد
جیمین یه گوشه وایستاده بود و نگاهم میکرد
نگاهش رنگ نگرانی و استرس داشت.
+جیمین امروز ...چندمه؟(شک)
~۱۷ آوریل(آروم)
+تو...تو مطمئنی؟ مگه...امروز ۲ مارس نیست؟(بهت)
~من واقعا نگرانتم نامی . تو حالت خوب نیست ، فقط...فقط ۴ ساعت خوابیدیا.
انگار بهم شک داده بودن...
تلو تلو میخوردم . افتادم رو مبل و چشمام اشکی شده بود
+ج... جیمین. خواهش...خواهش میکنم بهم بگو اینجا چه خبره؟(بغض و شک)
نشست جلوم و پوفی از کلافگی کشید
شروع کرد به حرف زدن
~واقعا نگرانم نکنه فراموشی گرفته باشی. تو بهم گفتی سرت درد میکنه و حالت زیاد خوب نیست... بهم گفتی میخوای بخوابی و این چند ساعت تا بسته شدن کافه رو من حواسم به مشتری ها باشه ؛ بعد تقریبا ۳ ساعت کافه رو بستم و اومدم پیشت. اما وقتی اومدم هنوز خواب بودی ! برام عجیب بود اما چیزی نگفتم. یه ساعت که گذشت اومدم صدات کنم.. تو هم که بعدش اینطوری رفتار میکنی..
چند لحظه مکث کرد. واقعا هیچی نمیفهمم
+پس...پس جین ، جین..(زیر لب)
~نامجونا؟ تو چت شده یهویی ؟ از اون موقع که بیدار شدی مدام اسم شخصی به نام جین رو میاری... این جین کیه نام؟؟(نگران)
با بغض و کلافگی نگاهش کردم . من چطور به این توضیح بدم زمانی که خودم نمیدونم اینجا چه خبره...
دستی به موهام کشیدم ؛ بیخود بود.
یعنی... کل این اتفاقا خواب بوده؟ محاله
چطور ممکنه ؛ ۱۷ آوریل کجا و ۲ مارس کجا
هر آن ممکن بود از شدت شکی که بهم وارد شده سکته کنم
ناخواسته سوال بیخودی رو پرسیدم
+جیمینا ، جیهوپ چی؟!(اشک و آروم)
~پوففففف بیخیال نامجون !! جیهوپ کیه؟ جین کیه؟(جدی و نگران)
+اون...اون زندگیه منه(آروم و اشک)
~اَههه ، نامجون بس کن... بس کن انقدر هذیون گویی رو. تو خوابی بیش ندیدی ؛ اصن شخصی به اسم جین تو زندگیت نیست. جیهوپ کیه؟؟(جدی و نگران)
+من..من واقعا نمیفهمم ، هیچی نمیفهمم ؛ محاله خواب باشه . شاید...شاید الان خوابم نه؟!!(تک خنده)
~تمومش کن ، شورشو در نیار(جدی و کلافه)
چیزی نگفتم . چشمام رو بستم و سرم رو تکیه دادم
یاه یاه همه چی تو پارت بعد براتون مشخص میشه 😈😜
۲.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.