بيا تا برات بگم آسمون سياه شده. ديگه هرپنجره ای به د
بيا تا برات بگم آسمون سياه شده. ديگه هرپنجره ای به ديواری واشده. بياتابرات بگم گل تو گلدون خشکيده. دست سردم تا حالا دست گرمی نديده. بياتامثل قديم واسه هم قصه بگيم. گم بشيم تورويا ها قصه از غصه بگيم. بياتابرات بگم قصه بره وگرگ. که چه جور آشناشدن توي اين دشت بزرگ. آخه شب بود می دونی بره گرگو نمی ديد. بره ازگرگ سياه حرف هاى خوبی شنيد. بره تنها روگرگ به يه شهرتازه برد 0. بره تارفت توخيال گرگ پريد واونو خورد. بره باورنمی کرد گفت شايد خواب می بينه. ولی ديد جای دلش خالی مونده توسينه. بياتابرات بگم توهمون گرگ بدی. که بانيرنگ وفريب به سراغم اومدى
۵۷۰
۲۱ آبان ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.