bad girl p: 118

یونا: وایسااا(داد)
ایگنورش کردم و رفتم تو اتاقم درم بستم
هانا: چی میگه اخه تو به من خیانت کردی اییش حیف نبود بزنم فکشو بیارم پایین
نشستم پشت میزم
دستامو به عنوان تکیه گاه گذاشتم رو میز سرمو بین دستام گرفتم دستمو کردم لای موهام
هانا: آیییش من چقد احمق بودم که با این دوس شدم میگع باید میومدی بپرسی چرا باهام سرد شدی هه مگه تو خواب ببینی
که باز ینفر بدون در زدن اومد داهل فک کردم کوکه ولی نه
بلن شدم از رو صندلی
هانا: میتونم بپرسم چی شمارو به اتاق من کشونده که بدون در زدن وارد شدین
یونا: هه من که دوستتم در زدن نمیخواد(پوزخند)
هانا: هرکیم باشی نباید بدون درزدن مث حیوون بیای تو
ی صدایی از پشت یونا اومد که گف
«منظورت اینه منم حیوونم»
یونا رف کنار دیدم کوکه
هانا: مگه خرگوش نیستی خرگوشم حیوونه دیگه
کوک: پس تو ام.....
که مینسو حرفشو قط کرد و رف سمتش
مینسو: اوپاااا دلم برات تنگ شده بود
و بغلش کرد اگه کوک هلش نمیداد همینجا میکشتمش
کوک: من برعکس، بار اخرت باشه اینجوری به من نزدیک میشی
با دستم به در اشاره کردم
هانا: اگه کاری ندارید در اونجاس میتونید برید
یونا: میخوام خصوصی باهاتون صحبت کنم
هانا:خصوصی نداره همینجا میتونید بگید(جدی)
یونا: تنها صحبت کنیم اگه میشه شما برین بیرون (رو به کوک و مینسو)
کوک: نمیشه
هانا: کوک لطفا
کوک و مینسو رفتن بیرون منم رفتم رو مبل جلو میز کارم نشستم یونا هم روبع روم نشست
هانا: میشنوم
یونا: ببین یا دس از سر جونگ کوک بردار یا بد میبینی
هانا: هه حتما چیزه دیگه ای نمیخوای(پوزخند)
یونا: من جدی گفتم
هانا: منم جدی گفتم
یونا: چرا همه چیو به شوخی میگیری
هانا: همه چیو به شوخی نمیگیرم فقط بعضی چیزا که واسم اهمیتی ندارن و به شوخی میگیرم(پوزخند)