گس لایتر/ادامه پارت ۱۷۸
اصلا همین امشب!...
امشب وقتی جونگکوک از در اومد داخل خودم به چشم خودم دیدم که جا خورد!...
اما همش لبخند میزد... همش خوشحال بود... همه چی بی نقص بود...دقیقا اینکه همه چیز زیادی از حد خوب بود نگرانم کرده!... اگر یه ذره ناراحتیشو میدیدم کمتر شک میکردم... من ازتون خواهش میکنم... بگین بایول چشه؟....
جی وون از حرفای خانوم روانشناس و صداقت بیانش حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود... اما هنوزم از یه چیزی میترسید!... به لکنت افتاد...
-ببین دخترم... در همین حد میتونم بهت بگم که شک و تردیدت درسته... حال خانوم خوب نیست... بیشتر بهش اهمیت بده و تحقیق کن... خودت میفهمی!
جی وو: آخه میترسم دیر بشه!... بایول هیچی نمیگه... انکار میکنه... منشا ترس بایول و شما قطعا یه چیزه!... قطعا یکیه که نمیتونین حرف بزنین!... من قول میدم... هیچوقت نمیذارم کسی بفهمه شما با من حرف زدین... حتی بایول!...
جی وون هنوزم مردد بود... انگار که خودش میخواست حرف بزنه ولی کسی جلوشو میگرفت...
جی وو با چشمای منتظرش به صورت خانوم جی وون چشم دوخته بود... در تمنای شنیدن حقیقت بود... بینشون سکوت حاکم بود... جی وو حدسی که میزد رو به زبون آورد...
جی وو: شما... و بایول... از جونگکوک میترسین؟...
با اومدن اسم جونگکوک چشمای جی وون تا آخرین حد ممکن گشاد شد... مثل آدمی که دنبالش کرده باشن به نفس نفس افتاد...
و به نشونه تایید سرشو تکون داد...
جی وو حدسش درست بود!
مشکل از طرف جونگکوک بود...
جی وو: بایول رو... میزنه؟...
این رو به سختی پرسید و امیدوار بود که جوابش منفی باشه...
جی وون سری تکون داد...
-ن...نه... نم...نمیزنه... و...ول...ولی اون خیلی بد اخلاقه!... هر...وقت... یه چیزی بخوا...بخواد... و انجامش نده... حسابی عصبانی...م...میشه
جی وو:که اینطور!... تو چرا انقد ازش میترسی؟ باهات بد رفتاری کرده؟
-م...مستقیما...نه
جی وو: باشه... فهمیدم...
جی وو برگشت و استارت ماشینشو زد... دوباره راه افتاد...
جی وون بعد از لحظاتی سکوت، گفت: اگر بفهمن من چیزی گفتم...
جی وو: نمیفهمن... چیزی به کسی نمیگم... فقط تو از رفتارای جونگکوک به من بگو
-باشه... ولی من خیلی برای خانوم بایول ناراحتم... اون یه فرشتس... ولی آقای جئون بی دلیل باهاش بد حرف میزنه و دلشو میشکنه... به این راحتیا هم نمیذاره خانوم بره بیرون
جی وو: آخه چرا؟ مگه دوران دقیانوسه؟
-موضوع این نیست... اون میگه نباید جونگ هون تنها بمونه... به هیچ عنوان!...
جی وون حالا که از خط قرمزها عبور کرده بود تا آخرش رو رفت... به تمام سوالات جی وو جواب داد... ولی جی وو همونطور که قول داده بود نمیخواست دیدار امشبش با جی وون رو به کسی بگه... بلکه قصد داشت از خود بایول شروع کنه و مجبورش به حرف زدن بکنه...
امشب وقتی جونگکوک از در اومد داخل خودم به چشم خودم دیدم که جا خورد!...
اما همش لبخند میزد... همش خوشحال بود... همه چی بی نقص بود...دقیقا اینکه همه چیز زیادی از حد خوب بود نگرانم کرده!... اگر یه ذره ناراحتیشو میدیدم کمتر شک میکردم... من ازتون خواهش میکنم... بگین بایول چشه؟....
جی وون از حرفای خانوم روانشناس و صداقت بیانش حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود... اما هنوزم از یه چیزی میترسید!... به لکنت افتاد...
-ببین دخترم... در همین حد میتونم بهت بگم که شک و تردیدت درسته... حال خانوم خوب نیست... بیشتر بهش اهمیت بده و تحقیق کن... خودت میفهمی!
جی وو: آخه میترسم دیر بشه!... بایول هیچی نمیگه... انکار میکنه... منشا ترس بایول و شما قطعا یه چیزه!... قطعا یکیه که نمیتونین حرف بزنین!... من قول میدم... هیچوقت نمیذارم کسی بفهمه شما با من حرف زدین... حتی بایول!...
جی وون هنوزم مردد بود... انگار که خودش میخواست حرف بزنه ولی کسی جلوشو میگرفت...
جی وو با چشمای منتظرش به صورت خانوم جی وون چشم دوخته بود... در تمنای شنیدن حقیقت بود... بینشون سکوت حاکم بود... جی وو حدسی که میزد رو به زبون آورد...
جی وو: شما... و بایول... از جونگکوک میترسین؟...
با اومدن اسم جونگکوک چشمای جی وون تا آخرین حد ممکن گشاد شد... مثل آدمی که دنبالش کرده باشن به نفس نفس افتاد...
و به نشونه تایید سرشو تکون داد...
جی وو حدسش درست بود!
مشکل از طرف جونگکوک بود...
جی وو: بایول رو... میزنه؟...
این رو به سختی پرسید و امیدوار بود که جوابش منفی باشه...
جی وون سری تکون داد...
-ن...نه... نم...نمیزنه... و...ول...ولی اون خیلی بد اخلاقه!... هر...وقت... یه چیزی بخوا...بخواد... و انجامش نده... حسابی عصبانی...م...میشه
جی وو:که اینطور!... تو چرا انقد ازش میترسی؟ باهات بد رفتاری کرده؟
-م...مستقیما...نه
جی وو: باشه... فهمیدم...
جی وو برگشت و استارت ماشینشو زد... دوباره راه افتاد...
جی وون بعد از لحظاتی سکوت، گفت: اگر بفهمن من چیزی گفتم...
جی وو: نمیفهمن... چیزی به کسی نمیگم... فقط تو از رفتارای جونگکوک به من بگو
-باشه... ولی من خیلی برای خانوم بایول ناراحتم... اون یه فرشتس... ولی آقای جئون بی دلیل باهاش بد حرف میزنه و دلشو میشکنه... به این راحتیا هم نمیذاره خانوم بره بیرون
جی وو: آخه چرا؟ مگه دوران دقیانوسه؟
-موضوع این نیست... اون میگه نباید جونگ هون تنها بمونه... به هیچ عنوان!...
جی وون حالا که از خط قرمزها عبور کرده بود تا آخرش رو رفت... به تمام سوالات جی وو جواب داد... ولی جی وو همونطور که قول داده بود نمیخواست دیدار امشبش با جی وون رو به کسی بگه... بلکه قصد داشت از خود بایول شروع کنه و مجبورش به حرف زدن بکنه...
۲۵.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.