p19
دست اول رو اته برد
دست دوم رو مساوی شدن
و دست سوم رو....
کوک:خب خب خب ...حالا بگو باهات چکار کنم(خنده شیطانی)
ات:کوک...(چهره نگران)
ات:این تو بودی میگفتی برم خونه تهیونگ و هیونجین..(شمرده شمرده میگفت)
ات:جونگ کوک واقعا ازت میترسمم..(با صورت نگران به سمت عقب رفت)
کوک:چیه من ترسناکه...قیافم..رفتارم..یا لحن حرف زدنم.....(شمرده و باپوزخند دختر کش ولی دخترک قصه ما از ترس ریده بود به خودش)
ات:جونگ کوک لطفا با من کاری نداشته باشششششش ..جونگ.کوک (با بغض و ترس)
ویو کوک
خواستم فقط یکم بترسونمش ولی بغض بدی گرفته بودش از طریق لباش میشه فهمید چون به شدت میلرزید...پس سعی کردم نزدیکش بشم و بگیرمش بغل طاقت گریه هاشو ندارم اونم از طرف من.....
ویو حال
ات:جونگ کوک نزدیک نیااا...(چسبیده به دیوار و بغض گرفتش)
جونگ کوک قدماشو سریع تر کرد و به اته رسید و محکم گرفتش بغل....
و همون موقع هق هق های اته بلند شد....
کوک:هیشش ..نترس من با اموال خودم هیچ کاری نمیکنم ..گریه نکن قشنگم(کوک که نگران بود چون گریه های دختر روبه روش زیاد شده بود )
ات:کوک تو میخای منو بکشی...(گریه زیاد)
کوک:هنن ... چرا من باید تو رو بکشم(با تعجب به دختر روبه روش خیره شد)
ات:اخه....(گریه)
ات:اخه..(گریه)
کوک:اخه چی عزیزم(با اخم و بلند)
ات:اخه لارا گفت ...اگه بیام رو مخت منو میکشی(و گریه هاش شدت گرفت)
کو:(اته رو سفت تر بغل کرد )اون غلط کرده که اینو گفته ... مگه من بارزش ترین داراییم رو میکشم..
ات:یعنی تو الان با من کاری نداری..(گریه)
کوک:نه قربونت بشم...(سر اته رو بوس کرد)
ات:پسر خودمی..(اب دماغش رو کشید بالا و کوک رو سفت گرفت بغل)
و کوکی که با این کار اته نتونست خندش رو کنترل کنه زد زیر خنده
.............................................................................................................
دست دوم رو مساوی شدن
و دست سوم رو....
کوک:خب خب خب ...حالا بگو باهات چکار کنم(خنده شیطانی)
ات:کوک...(چهره نگران)
ات:این تو بودی میگفتی برم خونه تهیونگ و هیونجین..(شمرده شمرده میگفت)
ات:جونگ کوک واقعا ازت میترسمم..(با صورت نگران به سمت عقب رفت)
کوک:چیه من ترسناکه...قیافم..رفتارم..یا لحن حرف زدنم.....(شمرده و باپوزخند دختر کش ولی دخترک قصه ما از ترس ریده بود به خودش)
ات:جونگ کوک لطفا با من کاری نداشته باشششششش ..جونگ.کوک (با بغض و ترس)
ویو کوک
خواستم فقط یکم بترسونمش ولی بغض بدی گرفته بودش از طریق لباش میشه فهمید چون به شدت میلرزید...پس سعی کردم نزدیکش بشم و بگیرمش بغل طاقت گریه هاشو ندارم اونم از طرف من.....
ویو حال
ات:جونگ کوک نزدیک نیااا...(چسبیده به دیوار و بغض گرفتش)
جونگ کوک قدماشو سریع تر کرد و به اته رسید و محکم گرفتش بغل....
و همون موقع هق هق های اته بلند شد....
کوک:هیشش ..نترس من با اموال خودم هیچ کاری نمیکنم ..گریه نکن قشنگم(کوک که نگران بود چون گریه های دختر روبه روش زیاد شده بود )
ات:کوک تو میخای منو بکشی...(گریه زیاد)
کوک:هنن ... چرا من باید تو رو بکشم(با تعجب به دختر روبه روش خیره شد)
ات:اخه....(گریه)
ات:اخه..(گریه)
کوک:اخه چی عزیزم(با اخم و بلند)
ات:اخه لارا گفت ...اگه بیام رو مخت منو میکشی(و گریه هاش شدت گرفت)
کو:(اته رو سفت تر بغل کرد )اون غلط کرده که اینو گفته ... مگه من بارزش ترین داراییم رو میکشم..
ات:یعنی تو الان با من کاری نداری..(گریه)
کوک:نه قربونت بشم...(سر اته رو بوس کرد)
ات:پسر خودمی..(اب دماغش رو کشید بالا و کوک رو سفت گرفت بغل)
و کوکی که با این کار اته نتونست خندش رو کنترل کنه زد زیر خنده
.............................................................................................................
۸.۰k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.