در کافه ی تنهایی امشب بی قرارم...
در کافهی تنهایی امشب بی قرارم...
سهمم فقط فنجانی است از انتظارم!
طعم گس غم بی تو در کامم نشسته...
در هالهای از غصه و دود و غبارم!
یک جرعه مینوشم خیالت را... که شاید
در خاطراتم لحظهای باشی کنارم!
بغضم دوباره خیس و سرما در وجودم...
میبارم و مانند ابری در بهارم...
لرزیدن دستم شده مهمان من تا...
در خود فرو ریزم به دست روزگارم...!
حتی نگاه "کافهچی" میگوید انگار:
بی تو به مرگ دلخوشیهایم دچارم...!🦋🦋
سهمم فقط فنجانی است از انتظارم!
طعم گس غم بی تو در کامم نشسته...
در هالهای از غصه و دود و غبارم!
یک جرعه مینوشم خیالت را... که شاید
در خاطراتم لحظهای باشی کنارم!
بغضم دوباره خیس و سرما در وجودم...
میبارم و مانند ابری در بهارم...
لرزیدن دستم شده مهمان من تا...
در خود فرو ریزم به دست روزگارم...!
حتی نگاه "کافهچی" میگوید انگار:
بی تو به مرگ دلخوشیهایم دچارم...!🦋🦋
۱۴۰
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.