ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت⁷
جونگکوک:آفرین:/
ات:جناب جئون...شما نمیخواید برید سر کار؟
جونگکوک:هوفففف حوصله ندارم
ات:من باید برم خونه مامانم توام برو سرکارت
جونگکوک:اوکی
ات:فقط جونگکوک تو از در پشتی برو
جونگکوک:اونم اوکی
ات و جونگکوک هر دو حاضر شدند و رفتند که به کاراشون برسند)
شرکت)
جونگکوک:تلفن رو برمیداره و به منشیش زنگ میزنه
جونگکوک:الو خانم یانگ
منشی:الو بله بفرمایید
جونگکوک:خانم یانگ پرونده های امروز رو برام میارید؟
منشی:چشم فقط قربان یه خانومی میخواد شمارو ببینه
جونگکوک:خانوم؟
منشی:بله
جونگکوک:ازش اسمشو میپرسید؟
منشی:یلحظه.......ببخشید خانوم میتونم اسمتونو بپرسم؟
میونگ:میونگ هستم
منشی:اها بله.....قربان اسمشون میونگ هستش
جونگکوک:باز این چی میخواد(تو ذهنش)
جونگکوک:اوکی بفرستش داخل
منشی:چشم درضمن قربان من پرونده رو کامل کردم به شما تحویل میدم
جونگکوک:اوک
جونگکوک قطع کرد)
منشی:خانوم میونگ بفرمایید داخل
میونگ:ممنونم
تق تق(در زد)
جونگکوک:بله(سرد)
میونگ:منم
جونگکوک:بیا تو
قبلا گفتم مکالمه جونگکوک با میونگ کلا سرد هست)
میونگ:سلام عشقم
جونگکوک:مگه من نگفتم عشقم صدام نکن(عصبی)
میونگ:چرا
جونگکوک:چراش سبز شده داره میپوسه تو هنوز نفهمیدی؟
میونگ:حالا بیخیال
جونگکوک:برای چی امدی اینجا؟
جونگکوک اصلا سرش رو از توی پرونده ها بیرون نمیاره تا نگاش نکنه)
میونگ:برات غذا آوردم
جونگکوک:خودت بخورش
میونگ:ولی من....
تق تق
جونگکوک:بله؟
جین:منم رفیق
جونگکوک:اوووو بیا تو(خوشحال)
جین:چطوری بانی
جونگکوک:هیونگگگگگ
همو محکم بغل کردن)
جین:خوشحالم که میبینمت
جین وقتی میونگ رو میبینه رفتارش تغییر میکنه و جدی میشه)
جین:سلام خانوم میونگ
میونگ:سلام...لطفا باهام رسمی حرف نزنین راحت باشین
جین:من اینجوری راحترم
میونگ:اوکی
جونگکوک: هیونگ بیا اینجا بشینیم تا حرف بزنیم...
جین:باشه
جونگکوک:خب هیونگ چخبر
جین:سلامتی اها راستی نامجون و جیمینم تو راه هستن اونام دارن میان بقیم ترو به خونشون دعوت کردن
جونگکوک:عه خوبه پس
میونگ در تمام لحظات سر پا بود و داشت نگاهشون میکرد)
جین:نه تروخدا بیا بد باشه
جونگکوک:😂😂
جونگکوک:هی تو نمیخوای بری؟
میونگ:کی با منی؟
جونگکوک:نه په با عمم
میونگ:میخوای من برم؟
جونگکوک:از همون اولم دوست نداشتم بیای
نظرتونو میگین؟
پارت⁷
جونگکوک:آفرین:/
ات:جناب جئون...شما نمیخواید برید سر کار؟
جونگکوک:هوفففف حوصله ندارم
ات:من باید برم خونه مامانم توام برو سرکارت
جونگکوک:اوکی
ات:فقط جونگکوک تو از در پشتی برو
جونگکوک:اونم اوکی
ات و جونگکوک هر دو حاضر شدند و رفتند که به کاراشون برسند)
شرکت)
جونگکوک:تلفن رو برمیداره و به منشیش زنگ میزنه
جونگکوک:الو خانم یانگ
منشی:الو بله بفرمایید
جونگکوک:خانم یانگ پرونده های امروز رو برام میارید؟
منشی:چشم فقط قربان یه خانومی میخواد شمارو ببینه
جونگکوک:خانوم؟
منشی:بله
جونگکوک:ازش اسمشو میپرسید؟
منشی:یلحظه.......ببخشید خانوم میتونم اسمتونو بپرسم؟
میونگ:میونگ هستم
منشی:اها بله.....قربان اسمشون میونگ هستش
جونگکوک:باز این چی میخواد(تو ذهنش)
جونگکوک:اوکی بفرستش داخل
منشی:چشم درضمن قربان من پرونده رو کامل کردم به شما تحویل میدم
جونگکوک:اوک
جونگکوک قطع کرد)
منشی:خانوم میونگ بفرمایید داخل
میونگ:ممنونم
تق تق(در زد)
جونگکوک:بله(سرد)
میونگ:منم
جونگکوک:بیا تو
قبلا گفتم مکالمه جونگکوک با میونگ کلا سرد هست)
میونگ:سلام عشقم
جونگکوک:مگه من نگفتم عشقم صدام نکن(عصبی)
میونگ:چرا
جونگکوک:چراش سبز شده داره میپوسه تو هنوز نفهمیدی؟
میونگ:حالا بیخیال
جونگکوک:برای چی امدی اینجا؟
جونگکوک اصلا سرش رو از توی پرونده ها بیرون نمیاره تا نگاش نکنه)
میونگ:برات غذا آوردم
جونگکوک:خودت بخورش
میونگ:ولی من....
تق تق
جونگکوک:بله؟
جین:منم رفیق
جونگکوک:اوووو بیا تو(خوشحال)
جین:چطوری بانی
جونگکوک:هیونگگگگگ
همو محکم بغل کردن)
جین:خوشحالم که میبینمت
جین وقتی میونگ رو میبینه رفتارش تغییر میکنه و جدی میشه)
جین:سلام خانوم میونگ
میونگ:سلام...لطفا باهام رسمی حرف نزنین راحت باشین
جین:من اینجوری راحترم
میونگ:اوکی
جونگکوک: هیونگ بیا اینجا بشینیم تا حرف بزنیم...
جین:باشه
جونگکوک:خب هیونگ چخبر
جین:سلامتی اها راستی نامجون و جیمینم تو راه هستن اونام دارن میان بقیم ترو به خونشون دعوت کردن
جونگکوک:عه خوبه پس
میونگ در تمام لحظات سر پا بود و داشت نگاهشون میکرد)
جین:نه تروخدا بیا بد باشه
جونگکوک:😂😂
جونگکوک:هی تو نمیخوای بری؟
میونگ:کی با منی؟
جونگکوک:نه په با عمم
میونگ:میخوای من برم؟
جونگکوک:از همون اولم دوست نداشتم بیای
نظرتونو میگین؟
۱.۸k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.