(عشق سرد )پارت 7
دکتر:متاسفانه همسرتون بیماری آسم داشته و به خاطر فشار هایی که بهشون وارد شده از حال رفتن
جانگکوک:
وقتی اینو گفت دنیا روی سرم خراب شد
گفتم:
دکتر الان میتونم ببینمش ؟؟؟
حالش خوبه؟؟؟
برای اینکه بهتر بشه باید چیکار کنم ؟؟؟
دکتر :آقای جئون آروم باشید ایشون حالشون خوبه و میتونید ببینینش و به پرستار میگم دارو هارو براتون بیاره
جانگکوک:
از دکتر تشکر کردم و رفتم سمت اتاق ا.ت که دیدم نشسته و داره از پنجره بیرون رو نگاه میکنه
ویو ا.ت)
ا.ت:
وقتی بیدار شدم تنها چیزی که یادم بود اینکه از حال رفتم
دورو برم رو نگاه کردم فهمیدم توی بیمارستانم یه پرستار هم بالا سرم بود داشت وضعیتم رو چک میکرد که وقتی فهمید بهوش اومدم بهم گفت:
پرستار:خانوم حالتون خوبه ؟؟؟
سرگیجه؟؟؟
سردرد؟؟؟
درد قفسه سینه؟؟؟
ا.ت:
سردرد دارم و قفسه سینم هم درد میکنه
پرستار:
چیزی نیست طبیعی
ا.ت:میشه کمکم کنید بشینم؟؟
پرستار:البته
ا.ت:داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم که در اتاق باز شد
نگاه کردم دیدم جانگکوک بود سریع اومد بغلم کرد
جانگکوک:حالت خوبه ؟؟؟؟
من خیلی ترسیده بودم چرا بهم....هق...نگفته بودی بیماری..هق...تنفسی داری (با گریه)
ا.ت:چون مهم نبود حالا هم گریه نکن دوست ندارم گریتو ببینم (با لبخند)
جانگکوک:من میرم کارای بیمارستانتو انجام بدم بعدش بریم خونه
ا.ت:
وقتی کوک رفت دختر خاله اش اومد بالا سرم
یورا:سلام ا.ت جون خوبی ؟؟؟؟
ا.ت:
جوابی بهش ندادم و سرم رو پشت بهش بر گردوندم
یورا:
نگران نباش الان یه کاری میکنم که دیگه نتونی با هیچکس حرف بزنی
ا.ت:
با حرفش سریع برگشتم و با چیزی که دیدم زبونم بند اومد
اون داشت.....
اگه ادامشو میخواین
لایک:۶
دوستون دارم خوشحالم کنین
جانگکوک:
وقتی اینو گفت دنیا روی سرم خراب شد
گفتم:
دکتر الان میتونم ببینمش ؟؟؟
حالش خوبه؟؟؟
برای اینکه بهتر بشه باید چیکار کنم ؟؟؟
دکتر :آقای جئون آروم باشید ایشون حالشون خوبه و میتونید ببینینش و به پرستار میگم دارو هارو براتون بیاره
جانگکوک:
از دکتر تشکر کردم و رفتم سمت اتاق ا.ت که دیدم نشسته و داره از پنجره بیرون رو نگاه میکنه
ویو ا.ت)
ا.ت:
وقتی بیدار شدم تنها چیزی که یادم بود اینکه از حال رفتم
دورو برم رو نگاه کردم فهمیدم توی بیمارستانم یه پرستار هم بالا سرم بود داشت وضعیتم رو چک میکرد که وقتی فهمید بهوش اومدم بهم گفت:
پرستار:خانوم حالتون خوبه ؟؟؟
سرگیجه؟؟؟
سردرد؟؟؟
درد قفسه سینه؟؟؟
ا.ت:
سردرد دارم و قفسه سینم هم درد میکنه
پرستار:
چیزی نیست طبیعی
ا.ت:میشه کمکم کنید بشینم؟؟
پرستار:البته
ا.ت:داشتم از پنجره به بیرون نگاه میکردم که در اتاق باز شد
نگاه کردم دیدم جانگکوک بود سریع اومد بغلم کرد
جانگکوک:حالت خوبه ؟؟؟؟
من خیلی ترسیده بودم چرا بهم....هق...نگفته بودی بیماری..هق...تنفسی داری (با گریه)
ا.ت:چون مهم نبود حالا هم گریه نکن دوست ندارم گریتو ببینم (با لبخند)
جانگکوک:من میرم کارای بیمارستانتو انجام بدم بعدش بریم خونه
ا.ت:
وقتی کوک رفت دختر خاله اش اومد بالا سرم
یورا:سلام ا.ت جون خوبی ؟؟؟؟
ا.ت:
جوابی بهش ندادم و سرم رو پشت بهش بر گردوندم
یورا:
نگران نباش الان یه کاری میکنم که دیگه نتونی با هیچکس حرف بزنی
ا.ت:
با حرفش سریع برگشتم و با چیزی که دیدم زبونم بند اومد
اون داشت.....
اگه ادامشو میخواین
لایک:۶
دوستون دارم خوشحالم کنین
۴.۱k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.