p:³⁶
/ت:اووو....فهمیدم..
یه پیرهن نباتی تنش بود ...چه بهش میدومد ...طبق عادت همیشه ام چند تا استینشو بالا داده بود ...
لباس منم نباتی بود تا زانو ...یه جور مدل عروسکی ..دقیق نمیدونم چطوری ولی خیلی نازه ...کفشمم ک ماشالا سه متر به قدم اضافه کرده بود ...حداقل تا گردن تهیونگ میرسیدم ...ارایشگره گفت یه میکاپ ساده میزنه برام اما خوشگل ...دیدم رنگ سایه با رنگ چشمام تطابق داشت....موهامم ک خودم خواستم باز باشه...یکم بهشون حالت داد ....در کل خوشگل شده بودم ...بزنم به تخته...
تهیونگ : بد نشدی...میگم بهت برسن خوب چیزی....
با اینکه تعریف انچنانی نکرد ولی با همینم ذوق کردم ...ک مورد تایید یه نفر قرار گرفته خیلی حس خوبی بهم میداد..
تهیونگ: ولی هنوز هم بی خطری ....(خم شد روم و گفت)بی خطر بی خطر
ا/ت:یعنی...چی
تهیونگ: یعنی واسه من مثل بقیه ای...کسی مثل من با این چیزا جذب نمیشه....واسع همین بی خطری...
یه بار بهم گفته بود ....بازم گفت ...من خودمم میدونستم .. منم تلاشی برای جذب ادمی پرویی مثل اون نداشتم...بی توجه به موقعیتش گفتم: منم تلاشی واسه جذب تو ندارم...
تهیونگ:کار خوبی میکنی...بریم پایین
اروم سرم و تکون دادم ...ک دستم و گرفت گذاشت رو بازوش....اروم پله ها رو رفتیم پایین...
مهمونی شلوغی بود ...از شلوغی زیاد خوشم نمیومد ...تقریبا همه بودن ...کوک ...هیون ...یونجی و جین...خانوداش ...و کلی ادم دیگ ک من نمیشناختم ...پیش یونجی و جین و کوک بودم..ک با صدای بلند تهیونگ تقریبا کل سالن برگشتن سمتش...
تهیونگ:خیلی ممنونم ک با حضورتون توی این مهمونی تولد من حضور پیدا کردید ...این هم باعث خوشحالی من و هم خانوداه ام شد ..اما این مهمونی فقط موضوعش تولد نیست و یه جورایی اعلام یه خبر ک همه شما باید مطلع بشید ...اونم خبر ازدواج من....کم و بیش خیلیاتون این خبر شنیده بودید اما از واقعی یا دوروغ بودنش اطلاع نداشتید ..امشب اینجا جمع شدین هم برای تولد من ...هم معرفی همسرم...
وقتی خبر ازدواج و گفت یه همهمه ای بین کسایی که توی سالن بود افتاد ...یجورایی ک انگار این خبر واسه همشون اینده ساز بوده !....نمیدونم
با افتادن نگاه خیلیا رو من با تعجب ن چندان اشکار گذرا نگاشون کردم ....نگام افتاد روی تهیونگ ..ک به من خیره شده بود...با شاره سرش ازم خواست ک برم پیشش وایستم...منم ک گیج با هولی ک کوک داد راهی شدم ...وقتی رسیدم دستم و گرفت و کشید سمت خودش ...درست توی بغلش...با عکسای پی در پی ک ازمون گرفتن ..تقریبا چشمام به سمت کوری داشت میرفت ...
حالا مگه چقد ادم مهمیه خبرنگار و عکسا اوردن تو حلقمون...
خیلی ریز جوری ک فقط تهیونگ بشنوه در گوشش گفتم:مگه چقد ادم مهمی هستی...این همه خبرنگار؟!
اونم همنطوری یواش خم شد و پشت گوشم گفت:انقدری ک تقریبا کل کره میشناسنم....الانم مثل یه بچه اروم بگیر سر جات...
من ک میدونم الان دست و بالش بستس نمیتونه کاری باهام داشته باشع چرا یه ذره دلم و خنک نکنم؟!
خیلی خب اقای معروف بگیر ک اومد...پاشنه پام و روی نوک پاش تنظیم کردم و یه دفع فشار دادم ....لعنتی حتی خم به ابرو نیورد...حس کردم اشتباهی گذاشتم یه نگاه به پایین مردم دیدم ن ...درست روی پاهاش ...سرم و اوردم بالا ک در گوشم گفت:تلاشت به فایده بود ....الانم رو به دوربین لبخند بزن ...خیلی از دخترا دوست دارن جای تو باشن
ا/ت:خیلی خود پسندی...
تهیونگ:ارع مثل تو
یه پیرهن نباتی تنش بود ...چه بهش میدومد ...طبق عادت همیشه ام چند تا استینشو بالا داده بود ...
لباس منم نباتی بود تا زانو ...یه جور مدل عروسکی ..دقیق نمیدونم چطوری ولی خیلی نازه ...کفشمم ک ماشالا سه متر به قدم اضافه کرده بود ...حداقل تا گردن تهیونگ میرسیدم ...ارایشگره گفت یه میکاپ ساده میزنه برام اما خوشگل ...دیدم رنگ سایه با رنگ چشمام تطابق داشت....موهامم ک خودم خواستم باز باشه...یکم بهشون حالت داد ....در کل خوشگل شده بودم ...بزنم به تخته...
تهیونگ : بد نشدی...میگم بهت برسن خوب چیزی....
با اینکه تعریف انچنانی نکرد ولی با همینم ذوق کردم ...ک مورد تایید یه نفر قرار گرفته خیلی حس خوبی بهم میداد..
تهیونگ: ولی هنوز هم بی خطری ....(خم شد روم و گفت)بی خطر بی خطر
ا/ت:یعنی...چی
تهیونگ: یعنی واسه من مثل بقیه ای...کسی مثل من با این چیزا جذب نمیشه....واسع همین بی خطری...
یه بار بهم گفته بود ....بازم گفت ...من خودمم میدونستم .. منم تلاشی برای جذب ادمی پرویی مثل اون نداشتم...بی توجه به موقعیتش گفتم: منم تلاشی واسه جذب تو ندارم...
تهیونگ:کار خوبی میکنی...بریم پایین
اروم سرم و تکون دادم ...ک دستم و گرفت گذاشت رو بازوش....اروم پله ها رو رفتیم پایین...
مهمونی شلوغی بود ...از شلوغی زیاد خوشم نمیومد ...تقریبا همه بودن ...کوک ...هیون ...یونجی و جین...خانوداش ...و کلی ادم دیگ ک من نمیشناختم ...پیش یونجی و جین و کوک بودم..ک با صدای بلند تهیونگ تقریبا کل سالن برگشتن سمتش...
تهیونگ:خیلی ممنونم ک با حضورتون توی این مهمونی تولد من حضور پیدا کردید ...این هم باعث خوشحالی من و هم خانوداه ام شد ..اما این مهمونی فقط موضوعش تولد نیست و یه جورایی اعلام یه خبر ک همه شما باید مطلع بشید ...اونم خبر ازدواج من....کم و بیش خیلیاتون این خبر شنیده بودید اما از واقعی یا دوروغ بودنش اطلاع نداشتید ..امشب اینجا جمع شدین هم برای تولد من ...هم معرفی همسرم...
وقتی خبر ازدواج و گفت یه همهمه ای بین کسایی که توی سالن بود افتاد ...یجورایی ک انگار این خبر واسه همشون اینده ساز بوده !....نمیدونم
با افتادن نگاه خیلیا رو من با تعجب ن چندان اشکار گذرا نگاشون کردم ....نگام افتاد روی تهیونگ ..ک به من خیره شده بود...با شاره سرش ازم خواست ک برم پیشش وایستم...منم ک گیج با هولی ک کوک داد راهی شدم ...وقتی رسیدم دستم و گرفت و کشید سمت خودش ...درست توی بغلش...با عکسای پی در پی ک ازمون گرفتن ..تقریبا چشمام به سمت کوری داشت میرفت ...
حالا مگه چقد ادم مهمیه خبرنگار و عکسا اوردن تو حلقمون...
خیلی ریز جوری ک فقط تهیونگ بشنوه در گوشش گفتم:مگه چقد ادم مهمی هستی...این همه خبرنگار؟!
اونم همنطوری یواش خم شد و پشت گوشم گفت:انقدری ک تقریبا کل کره میشناسنم....الانم مثل یه بچه اروم بگیر سر جات...
من ک میدونم الان دست و بالش بستس نمیتونه کاری باهام داشته باشع چرا یه ذره دلم و خنک نکنم؟!
خیلی خب اقای معروف بگیر ک اومد...پاشنه پام و روی نوک پاش تنظیم کردم و یه دفع فشار دادم ....لعنتی حتی خم به ابرو نیورد...حس کردم اشتباهی گذاشتم یه نگاه به پایین مردم دیدم ن ...درست روی پاهاش ...سرم و اوردم بالا ک در گوشم گفت:تلاشت به فایده بود ....الانم رو به دوربین لبخند بزن ...خیلی از دخترا دوست دارن جای تو باشن
ا/ت:خیلی خود پسندی...
تهیونگ:ارع مثل تو
۱۷۷.۲k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.