پارت5
پارت5
اسم رمان: صبر ایوب دارم(:
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
مثل جن زدم ها از جام بلند شدم و رفتم بیرون نگاه کرد ولی هیشکی نبود و تاریک بود داشت بارون میبارید و باعث شده بود فضا ترسناک تر بشه رفتم داخل و با دیدن وضعیت و صحنه رو به رو شروع کردم به گریه کردن و جیغ زدن تا جای که همسایه ها اومدن و سیع میکردن ارومم کنن تو چن دیقه حیاط و کوچه پر ادم شده بود یکی سریع زنگ زد به پلیس
چن دیقه گذشت و آرام که ازدبچه گی مشیناختمش و دوست صمیمیم بود اومد اونم با دیدن وضعیت خونه شروع کرد به گریه پلیس رسید و خونه رو گشت و یکی شروع به سوال جواب کردن من کرد و چنتا هم مردمو از خونه دور کردن
(پلیس_ اریسا~)
_خانم لطفا اروم باشید و بگین چی شد
~خب.. خب.. من بعد از اومدن به خونه و انجام دادن کارام اومدن اینحا تو حیاط و داشتم بستنی میخوردم و اهنگ گوش میدادم بعدش خوابم برد و با صدای محکم هم خوردن در حیاط از خواب بیدار شدم و بعدشم که میدونید
_بله ممنون از همکاری تون
.......
خب وقتی از خواب بیدار شدم و رفتم داخل خونه با صحنه وحشتناکی رو به رو شدم مثل خوابام بود کل خونه پر خون شده بود و رو دیوار هم نوشته بود«مرگ»
یه عکس هم رو میز عکس جنازه مامان بابا بود یه عکس دیگه هم بود بزرگ رو دیوار عکس سه نفری منو مامان بابا بود رو سورت مامان بابا یه خط کشید بودن و دور چهره من یه دایره
اسم رمان: صبر ایوب دارم(:
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
مثل جن زدم ها از جام بلند شدم و رفتم بیرون نگاه کرد ولی هیشکی نبود و تاریک بود داشت بارون میبارید و باعث شده بود فضا ترسناک تر بشه رفتم داخل و با دیدن وضعیت و صحنه رو به رو شروع کردم به گریه کردن و جیغ زدن تا جای که همسایه ها اومدن و سیع میکردن ارومم کنن تو چن دیقه حیاط و کوچه پر ادم شده بود یکی سریع زنگ زد به پلیس
چن دیقه گذشت و آرام که ازدبچه گی مشیناختمش و دوست صمیمیم بود اومد اونم با دیدن وضعیت خونه شروع کرد به گریه پلیس رسید و خونه رو گشت و یکی شروع به سوال جواب کردن من کرد و چنتا هم مردمو از خونه دور کردن
(پلیس_ اریسا~)
_خانم لطفا اروم باشید و بگین چی شد
~خب.. خب.. من بعد از اومدن به خونه و انجام دادن کارام اومدن اینحا تو حیاط و داشتم بستنی میخوردم و اهنگ گوش میدادم بعدش خوابم برد و با صدای محکم هم خوردن در حیاط از خواب بیدار شدم و بعدشم که میدونید
_بله ممنون از همکاری تون
.......
خب وقتی از خواب بیدار شدم و رفتم داخل خونه با صحنه وحشتناکی رو به رو شدم مثل خوابام بود کل خونه پر خون شده بود و رو دیوار هم نوشته بود«مرگ»
یه عکس هم رو میز عکس جنازه مامان بابا بود یه عکس دیگه هم بود بزرگ رو دیوار عکس سه نفری منو مامان بابا بود رو سورت مامان بابا یه خط کشید بودن و دور چهره من یه دایره
۵۹۹
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.