پارت`⁸`
جبا:"اما ... ما قرار بود .... بازی"
ا/ت:"میدونم ... باشه، برای یه وقت دیگه؟"
سری تکون داد و رفت تو اتاقش
بعد از یکم کار کردن(مثل شستن ضرفا و تمیزکاری)
دیدم که اون خانمه رفت و منو و اون پسر تنها موندیم
کاری برای انجام دادن نداشتم برای همین رو لبه ی کابینت ها نشستم
تو فکر بودم که دستی رویه کابینت ها کوبیده شد
سرم و بالا اوردم و خودمو چند میلی متری صورت گرفته ی جونگکوک شدم
(بچه ها تصور کنید دستاش حالت ستون کنار بدن ا/ته)
ا/ت:"ببینم مشکلی هست؟"
مغزم از هم پوکیده بود و هیچ ریاکشنی به ذهنم نمیرسید نمیدونستم باید چه ریاکشنی نشون بدن که جسم ریزی به چشمم برخورد
ا/ت:"جیا ... از پشت یخچال بیا بیرون"
تا این حرفو زدم سریع از روم کنار رفت و دوتا دستاشو رویه صورتش کشید
جونگکوک:"متاسفم ... واقعا ... متاسفم"
راشو انداخت و رفت
جیا:"چیکار میکردین"
ا/ت:"هیچی مطمئن باش"
و نگاهمو به جای خالیش دادم
>>>>>
ا/ت:"امشب بازم میای جای من "
جیا:"اوهوم دلم میخواد بیام پیشت"
کمی مکث کرد و ادامه ی حرفش رو گرفت
جیا:"کاش تو مامانم بودی"
با این حرفش حالم بدشد من برای ازدواج کردن خیلی جوون بودم حداقل برای ازدواج، برای بعدش چی مشکلات بعدش توضیح کوتاهی که باید برای ابراز علاقت به فرد روبه روت نشون بدی و سعی کنی خوب به نظر بیای درحالی که اینطوری نیست و حالت از بد بدتره
ا/ت:"بهتره فعلا فکر این چیزا نباشی"
>>>>>
جونگکوک دوباره درحالی که داشت ا/تو دید میزد لبخند آرومی زده بود و لز داخل آینه بهشون نگاه میکرد
کمی از این زل زدن نگذشته بود که کسی یقهاشو گرفت
کاترینا:"داری اونو دید میزنی ... خجالت نمیکشی ...
مثلا زن داری ... خوبه هنوز پیشتم اگر نبودم کی جلویه چشم چرونی هاتو میگرفت"
جونگکوک زیر لب:"این چشم چروندن نیست "
کاترینا:"فقط خفه شو باشه؟"
عشوه ی ریزی اومد و لا حوله ی داخل تنش و ماسک رویه صورتش به سمت اتاق خودشون رفت
جونگکوک:"من ترجیح میدم همین جا بخوابم تا با تو رویهتخت"
این داستان همچنان ادامه دارد ...!
ا/ت:"میدونم ... باشه، برای یه وقت دیگه؟"
سری تکون داد و رفت تو اتاقش
بعد از یکم کار کردن(مثل شستن ضرفا و تمیزکاری)
دیدم که اون خانمه رفت و منو و اون پسر تنها موندیم
کاری برای انجام دادن نداشتم برای همین رو لبه ی کابینت ها نشستم
تو فکر بودم که دستی رویه کابینت ها کوبیده شد
سرم و بالا اوردم و خودمو چند میلی متری صورت گرفته ی جونگکوک شدم
(بچه ها تصور کنید دستاش حالت ستون کنار بدن ا/ته)
ا/ت:"ببینم مشکلی هست؟"
مغزم از هم پوکیده بود و هیچ ریاکشنی به ذهنم نمیرسید نمیدونستم باید چه ریاکشنی نشون بدن که جسم ریزی به چشمم برخورد
ا/ت:"جیا ... از پشت یخچال بیا بیرون"
تا این حرفو زدم سریع از روم کنار رفت و دوتا دستاشو رویه صورتش کشید
جونگکوک:"متاسفم ... واقعا ... متاسفم"
راشو انداخت و رفت
جیا:"چیکار میکردین"
ا/ت:"هیچی مطمئن باش"
و نگاهمو به جای خالیش دادم
>>>>>
ا/ت:"امشب بازم میای جای من "
جیا:"اوهوم دلم میخواد بیام پیشت"
کمی مکث کرد و ادامه ی حرفش رو گرفت
جیا:"کاش تو مامانم بودی"
با این حرفش حالم بدشد من برای ازدواج کردن خیلی جوون بودم حداقل برای ازدواج، برای بعدش چی مشکلات بعدش توضیح کوتاهی که باید برای ابراز علاقت به فرد روبه روت نشون بدی و سعی کنی خوب به نظر بیای درحالی که اینطوری نیست و حالت از بد بدتره
ا/ت:"بهتره فعلا فکر این چیزا نباشی"
>>>>>
جونگکوک دوباره درحالی که داشت ا/تو دید میزد لبخند آرومی زده بود و لز داخل آینه بهشون نگاه میکرد
کمی از این زل زدن نگذشته بود که کسی یقهاشو گرفت
کاترینا:"داری اونو دید میزنی ... خجالت نمیکشی ...
مثلا زن داری ... خوبه هنوز پیشتم اگر نبودم کی جلویه چشم چرونی هاتو میگرفت"
جونگکوک زیر لب:"این چشم چروندن نیست "
کاترینا:"فقط خفه شو باشه؟"
عشوه ی ریزی اومد و لا حوله ی داخل تنش و ماسک رویه صورتش به سمت اتاق خودشون رفت
جونگکوک:"من ترجیح میدم همین جا بخوابم تا با تو رویهتخت"
این داستان همچنان ادامه دارد ...!
۲۵.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.