مدرسه ی نفرین شده
مدرسه ی نفرین شده
#پارت۴
اونه که این همه مدت دنبالش بودم ...
به سمت داخل دانشگاه رفتنم ،هوا سرد بود واسه همین شومینه هارا روشن کردم .میدونستم آخر این داستان هرچی باشه مرگه ...ولی حرف های اونا ....زندگی جاودانه ...عمر بیشتر ....عشق..!.عشق !عشق چی هست اصلا؟
از بچگی فقط مبارزه و زندگی کردن به عنوان یه وارث رو یاد گرفتم ،ولی الان جلوم چالشی به نام عشق است ...این چه وضع زندگی بود
"ویو ا/ت"
یواش یواش داشتم دیونه میشدم ،دانشگاه حوصله سر بر بود .خیلی خیلی حوصله سر بر بود؛دیگه آخرش تصمیم گرفتم که برم بیرون و کمی توی حیاط قدم بزنم ...دور از ابن همه سختی مدرسه ها و دانشگاه ها پاییز بهترین فصل سال عه .فکر کنم باعث اینکه هنوز زنده عم همین پاییز عه .زندگی من از همین پاییز شروع شد [نمیدونم به وایب پاییز دقت کردید یا نه ولی پاییز وایب به شدت کلاسیکی میده و دل نشینه ♡]
توی سکوت و نم نم های بارون توی حیاط دانشگاه قدم میزدم و آواز میخواندم :
ا/ت :....(یه آهنگی تصور کنید😇)
تنها چیزی که ازش به یادم مونده بود اون آواز بود .
"ویو تیان "
چیزی به ماه سرخ نمونده بود ...بابد هر چه زود تر سنگ کهربا و آتش آبی رو به دست می آوردم زندگی به عنوان یه کسی که هیولا خطابش میکنن سخت بود ... توی خیابون ها داشتم قدم میزدم که صدای آهنگی نظرم رو به خودش جلب کرد ..این آهنگ ...نکنه !...نکنه !سنگ افسانه ...!_!
وقتی بچه بودم مامانم راجب سنگی برام گفت که :
[خیلی خیلی خیلی سال قبل]
...:علاوه بر سنگ های ما یه سنگ دیگه هم هست که حاضر نیست به جمع ما بپیونده
تیان:یعنی چی مامان؟
۰۰۰:سنگ افسانه سنگی که با ترکیب اون با سنگ های دیگه هر نفرینی رو از بین میبره و قدرت زیادی داره .اما خودش به تنهایی فرد رو از نفرین و هر گونه بلایی محافظت میکنه ...واسه همین همه ی خانواده ها سعی میکنن قبل به دست آوردن سنگ های دیگه اون سنگ رو به دست بیاورند .
تیان:حالا اون سنگ رو از کجا میشه پیدا کرد؟
...:ابن سنگ یه شعر داره ،که اونم .....(آهنگی که ا/ت میخوند رو تصور کنید)عه
[حال]
اون دقیقا همون شعر و همون نوا بود ؛همون ریتم .بدون هیچ مکثی یه سمت صدا رفتم و با یه دختر مواجه شدم ،بارون کم کم داشت تند و تند تر میبارید و نمی تونستم اون دختر رو خوب ببینم پس به سمتش رفتم
"ا/ت "
داشتم همین جور آهنگ میخوندم و راه میرفتم که دستی رو شونم گذاشته شد .با گذاشتن اون دست کلاه هودیم (عکسش رو میزارم)افتاد و خال های طلایی گردنم دیده شد .اون خال هاهمیشه باعث تمسخر من میشدن واسه همین زود رفتم و عقب و دست اون زنه رو زدم کنار ؛اون زنه خیلی داشت یه جوری بهم نگاه میکرد که یهوو...
ادامه دارد
اسلاید دو لباس ا/ت
#پارت۴
اونه که این همه مدت دنبالش بودم ...
به سمت داخل دانشگاه رفتنم ،هوا سرد بود واسه همین شومینه هارا روشن کردم .میدونستم آخر این داستان هرچی باشه مرگه ...ولی حرف های اونا ....زندگی جاودانه ...عمر بیشتر ....عشق..!.عشق !عشق چی هست اصلا؟
از بچگی فقط مبارزه و زندگی کردن به عنوان یه وارث رو یاد گرفتم ،ولی الان جلوم چالشی به نام عشق است ...این چه وضع زندگی بود
"ویو ا/ت"
یواش یواش داشتم دیونه میشدم ،دانشگاه حوصله سر بر بود .خیلی خیلی حوصله سر بر بود؛دیگه آخرش تصمیم گرفتم که برم بیرون و کمی توی حیاط قدم بزنم ...دور از ابن همه سختی مدرسه ها و دانشگاه ها پاییز بهترین فصل سال عه .فکر کنم باعث اینکه هنوز زنده عم همین پاییز عه .زندگی من از همین پاییز شروع شد [نمیدونم به وایب پاییز دقت کردید یا نه ولی پاییز وایب به شدت کلاسیکی میده و دل نشینه ♡]
توی سکوت و نم نم های بارون توی حیاط دانشگاه قدم میزدم و آواز میخواندم :
ا/ت :....(یه آهنگی تصور کنید😇)
تنها چیزی که ازش به یادم مونده بود اون آواز بود .
"ویو تیان "
چیزی به ماه سرخ نمونده بود ...بابد هر چه زود تر سنگ کهربا و آتش آبی رو به دست می آوردم زندگی به عنوان یه کسی که هیولا خطابش میکنن سخت بود ... توی خیابون ها داشتم قدم میزدم که صدای آهنگی نظرم رو به خودش جلب کرد ..این آهنگ ...نکنه !...نکنه !سنگ افسانه ...!_!
وقتی بچه بودم مامانم راجب سنگی برام گفت که :
[خیلی خیلی خیلی سال قبل]
...:علاوه بر سنگ های ما یه سنگ دیگه هم هست که حاضر نیست به جمع ما بپیونده
تیان:یعنی چی مامان؟
۰۰۰:سنگ افسانه سنگی که با ترکیب اون با سنگ های دیگه هر نفرینی رو از بین میبره و قدرت زیادی داره .اما خودش به تنهایی فرد رو از نفرین و هر گونه بلایی محافظت میکنه ...واسه همین همه ی خانواده ها سعی میکنن قبل به دست آوردن سنگ های دیگه اون سنگ رو به دست بیاورند .
تیان:حالا اون سنگ رو از کجا میشه پیدا کرد؟
...:ابن سنگ یه شعر داره ،که اونم .....(آهنگی که ا/ت میخوند رو تصور کنید)عه
[حال]
اون دقیقا همون شعر و همون نوا بود ؛همون ریتم .بدون هیچ مکثی یه سمت صدا رفتم و با یه دختر مواجه شدم ،بارون کم کم داشت تند و تند تر میبارید و نمی تونستم اون دختر رو خوب ببینم پس به سمتش رفتم
"ا/ت "
داشتم همین جور آهنگ میخوندم و راه میرفتم که دستی رو شونم گذاشته شد .با گذاشتن اون دست کلاه هودیم (عکسش رو میزارم)افتاد و خال های طلایی گردنم دیده شد .اون خال هاهمیشه باعث تمسخر من میشدن واسه همین زود رفتم و عقب و دست اون زنه رو زدم کنار ؛اون زنه خیلی داشت یه جوری بهم نگاه میکرد که یهوو...
ادامه دارد
اسلاید دو لباس ا/ت
۵۸۸
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.