پارت یازده : دلقک مریض
پارت یازده : دلقک مریض
کوک : باشه آروم باش
ات : آرومم
بعد بلند شدیم و حرکت کردیم
هر راهی میرفتیم نمیشد
انگار داشتیم دور خودمون می چرخیدیم
دیگه خسته شده بودیم ی جا نشستیم
من خوابم میومد برای همین روی پای کوک خوابیدم
وقتی بیدار. شدم دیدم داخل ی خونه کوچیک و ترسناکم
هیج کس هم نبود
خیلی ترسیدم بلند شدم و داد زدم
ات : کسی اینجا هستتتت
نمیدونستم باید چکار کنم
داشتم فکر می کردم که یهو
ی لباس عروس از بالا افتاد رو سرم
ی لباس عروس قدیمی و کهنه بود
داخلش ی نامه بود
داخل نامه نوشته شده بود
اگه میخوای دوستات نجات پیدا کنن باید با من ازدواج کنی فقط دوساعت وقت داری
بپوشی و به سالن اصلی بیای
وقتی خوندم وحشت کردم یعنی من باید با اون دلقک ازدواج کنم
ی در باز شد به نظر میومد
راه سالن اصلی باشه
نمیدونستم باید چکار. کنم آخه واقعا کوک رو دوست داشتم کاملا ناامید شده
بودم
با خودم گفتم تنها راهه نباید اونا بمیرن
نمیزارم
کوک : باشه آروم باش
ات : آرومم
بعد بلند شدیم و حرکت کردیم
هر راهی میرفتیم نمیشد
انگار داشتیم دور خودمون می چرخیدیم
دیگه خسته شده بودیم ی جا نشستیم
من خوابم میومد برای همین روی پای کوک خوابیدم
وقتی بیدار. شدم دیدم داخل ی خونه کوچیک و ترسناکم
هیج کس هم نبود
خیلی ترسیدم بلند شدم و داد زدم
ات : کسی اینجا هستتتت
نمیدونستم باید چکار کنم
داشتم فکر می کردم که یهو
ی لباس عروس از بالا افتاد رو سرم
ی لباس عروس قدیمی و کهنه بود
داخلش ی نامه بود
داخل نامه نوشته شده بود
اگه میخوای دوستات نجات پیدا کنن باید با من ازدواج کنی فقط دوساعت وقت داری
بپوشی و به سالن اصلی بیای
وقتی خوندم وحشت کردم یعنی من باید با اون دلقک ازدواج کنم
ی در باز شد به نظر میومد
راه سالن اصلی باشه
نمیدونستم باید چکار. کنم آخه واقعا کوک رو دوست داشتم کاملا ناامید شده
بودم
با خودم گفتم تنها راهه نباید اونا بمیرن
نمیزارم
۲۲۴
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.