تک پارتی
(غمگین)
غذا رو روی میز گذاشتم و منتظر بودم جانگ کوک کوک بیاد خونه ساعت ۹ بود و هنوز خونه نیومده بود ...
البته عادی بود کوک همیشه دیر میومد خونه من و کوک به اجبار پدر و مادر هامون ازدواج کرده بودیم و اون از من متنفرم بود با اینکه من دوستش داشتم:)))
رفتم رو مبل نشستم و کم کم چشمام گرم شد و به خواب رفتم....
باصدای کوبیدن در از خواب پریدم
قلبم تند تند میزد و نفسای شمرده شمرده زدم من بیماری قلبی داشتم و استرس برام مثل سم بود
+سلام جانگ کوکا
_سلام «سرد»
+بیا غذا بخور
_شرکت خوردم
+یعنی چی که شرکت خوردی هرشب ساعت دوازده میای اصلا احساسات من برات مهمه؟
_اصلا به توچه؟ (با داد)
+من زنتم(با داد)
_ولم کننن
وقتی اینو گفت حالم بد شد و تصمیم گرفتم خونه رو ترک کنم
ویو کوک
صدای بیرون رفتن سویین رو شنیدم
من نباید باهاش اینطوری حرف میزدم
من بهش علاقه پیدا کرده بودم و دنبال یک راه بودم که بهش اعتراف کنم ولی هروقت میخواستم بهش بگم غر غر کردن رو شروع میکرد من مجبور بودنم بخاطر کارای شرکت شب ها دیر بیام خونه
یک ساعت بعد:
کتم رو پوشیدم که برم دنبالش.....
صدای زنگ تلفن همراهم منو به خودش جلب کرد کی میتونی باشه این موقع شب؟
_بله؟
٫آقای جانگ همسرتون رو در
خیابان.... پیدا کردیم باید بیاین بیمارستان
_چییی بیمارستان
همین که گفت بیمارستان کل تنم یخ کرد و سریع راه افتادم حتما دست یا پاش شکسته بود
وقتی وارد شدم من رو به اتاق سویین بردن
وقتی چشمم خورد به پارچه ی سفید تمام تنم یخ کرد
_نه اون سویین نیست اشتباه شد(با داد)
خودم رو به تخت رسوندم و پارچه رو کنار زدم اون سویین کوچولوی من بود
پرستار ها یا کلی تلاش فرشته کوچولو رو ازم جدا کردن
غذا رو روی میز گذاشتم و منتظر بودم جانگ کوک کوک بیاد خونه ساعت ۹ بود و هنوز خونه نیومده بود ...
البته عادی بود کوک همیشه دیر میومد خونه من و کوک به اجبار پدر و مادر هامون ازدواج کرده بودیم و اون از من متنفرم بود با اینکه من دوستش داشتم:)))
رفتم رو مبل نشستم و کم کم چشمام گرم شد و به خواب رفتم....
باصدای کوبیدن در از خواب پریدم
قلبم تند تند میزد و نفسای شمرده شمرده زدم من بیماری قلبی داشتم و استرس برام مثل سم بود
+سلام جانگ کوکا
_سلام «سرد»
+بیا غذا بخور
_شرکت خوردم
+یعنی چی که شرکت خوردی هرشب ساعت دوازده میای اصلا احساسات من برات مهمه؟
_اصلا به توچه؟ (با داد)
+من زنتم(با داد)
_ولم کننن
وقتی اینو گفت حالم بد شد و تصمیم گرفتم خونه رو ترک کنم
ویو کوک
صدای بیرون رفتن سویین رو شنیدم
من نباید باهاش اینطوری حرف میزدم
من بهش علاقه پیدا کرده بودم و دنبال یک راه بودم که بهش اعتراف کنم ولی هروقت میخواستم بهش بگم غر غر کردن رو شروع میکرد من مجبور بودنم بخاطر کارای شرکت شب ها دیر بیام خونه
یک ساعت بعد:
کتم رو پوشیدم که برم دنبالش.....
صدای زنگ تلفن همراهم منو به خودش جلب کرد کی میتونی باشه این موقع شب؟
_بله؟
٫آقای جانگ همسرتون رو در
خیابان.... پیدا کردیم باید بیاین بیمارستان
_چییی بیمارستان
همین که گفت بیمارستان کل تنم یخ کرد و سریع راه افتادم حتما دست یا پاش شکسته بود
وقتی وارد شدم من رو به اتاق سویین بردن
وقتی چشمم خورد به پارچه ی سفید تمام تنم یخ کرد
_نه اون سویین نیست اشتباه شد(با داد)
خودم رو به تخت رسوندم و پارچه رو کنار زدم اون سویین کوچولوی من بود
پرستار ها یا کلی تلاش فرشته کوچولو رو ازم جدا کردن
۵.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.